ضفدع
معنی کلمه ضفدع در فرهنگ عمید
معنی کلمه ضفدع در فرهنگ فارسی
استخوانی است در شکم سم اسب استخوان درون سم اسب .
معنی کلمه ضفدع در دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۱(بار)
(بر وزن زبرج و جعفر) قورباغه. و آن شامل تمام انواع قورباغه است (اقرب). جمع آن در قرآن مجید ضفادع و تنها یکبار آمده است. . آمدن قورباغهها و تنک کردن زندگی فرعونیان یکی از معجزات نه گانه حضرت موسی است که در «تسع» و «جراد» گفته شد. در مجمع از ابن عباس و غیره و از حدیث حضرت امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل کرده: قورباغهها در طعام و شراب فرعونیان پدیدار شدند، خانه هایشان و بناهایشان پر از قورباغهها گردید، هیچ کس لباسی، ظرفی، طعامی و شرابی باز نمیکرد مگر در آن قورباغهها میدید، بدیکهایشان میافتاد و طعام را فاسد میکرد، مرد تا چانهاش در میان وزغها مینشست و چون میخواست سخن گوید قورباغه به دهانش میجهید و چون دهانش را برای گذاشتن لقمه باز میکرد قورباغه پیش از لقمه در دهانش میرفت، تا بالاخره شکایت پیش موسی بردند که از خدا دفع آن را بخواهد و وعده دادند که ایمان بیاورند و دست از بنی اسرائیل بر دارند ولی بعداً به قول خود وفا نکردند. هاکس در قاموس خود ذیل لغت وزغ مینویسد: آن بلاهای دومین اهل مصر است که به واسطه غرمایش موسی بر آنها وارد آمد. بلیّه وزغها بود که تمامی زمین مصر از آنها مملوّ گشته، تمامی مملکت از رائحه کریمه آنها مشمئز گشت. نا گفته نماند در تورات سفر خروج باب 8 از بند 2 تا 16 جریان قورباغهها نقل شده که همه جا را پر کردند. باید دانست در دنیا یک موازنه عجیب بر قرار است و تولیدات بی جا را کنترل میکند و گرنه ممکن است زاد و ولد یک میکرب در مدت کمی شهری را پر کند و زندگی را مختل گرداند ظاهراً آن روز به اذن خدا در تولید قورباغه در مصر این موازنه به هم خورده است.
جملاتی از کاربرد کلمه ضفدع
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون میگزید عیب میدید و با عیب میپسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسی نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودی، و ترا مسلمان نام مینهاد و بر تو رقم خصوصیت میکشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فی جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانی نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولای شماست بحقیقت، دلگشای شماست برحمت، سرّ ارای شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلی» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلی» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولی بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندی، مهر پیوندی معیوب پسندی، بردباری، فرا گذاری، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا میگذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بینیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندی اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصری گفت: وقتی بر شط نیل جامه میشستم ناگاه عقربی دیدم عظیم که میآید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانی اللَّه شرّها، گفت از پی وی میرفتم تا بکناره آب رسید ضفدعی از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وی نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازاری بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب میرفت تا رسید بدرختی عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامی را دیدم تازه جوانی، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که ماری عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وی عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
کانک در بحر خرد ماهی ذوالنون گردد رنج آب شمر و محنت ضفدع نکشد
سخن شاعر از سر طبعست ضفدع از پارگین سخن گوید