معنی کلمه راوندی در لغت نامه دهخدا
راوندی. [ وَ ] ( اِ ) ( اصطلاح موسیقی ) نام قطعه ای از قطعات دستگاه همایون در اصطلاح موسیقی. رجوع به مجمعالادوار هدایت نوبت سوم ص 100 و 201 شود.
راوندی. [ وَ ] ( اِخ ) یاابن راوندی. احمدبن یحیی بن اسحاق ، مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن الراوندی یا ابن الروندی که از متکلمان نامی و دانشمندان شهیر میباشد و بگفته مسعودی 114 جلد کتاب تألیف کرده است. رجوع به ابن راوندی درهمین لغت نامه و کتاب الانتصار خیاط و مقدمه آن بقلم نیبرگ ، الفهرست چ مصر ص 4و 5، مروج الذهب چ اروپا ج 7 ص 237، وفیات الاعیان چ تهران ج 1 ص 28، البدایة و النهایة ابن کثیر المنتظم ، تلبیس ابلیس ابن جوزی ص 72 و 118، تبصرةالعوام ص 398 و 440، مقالات اشعری ، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، الفرق بین الفرق ، الملل و النحل ، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل ، کتاب شافی ، فصول سید مرتضی ، روضات الجنات ص 54، کنزالفوائد کراجکی ص 51، تاریخ گزیده چ جدید ص 692، فهرست خاندان نوبختی ، اعلام المنجد، اعلام زرکلی چ جدید ج 3، قاموس الاعلام ترکی ج 3، تاریخ الحکماء القفطی ص 279، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 187 شود.
راوندی. [ وَ ] ( اِخ ) تاج الدین ابوالفضل احمدبن محمدبن علی. خال نجم الدین ابوبکر راوندی مؤلف راحةالصدور که سمت استادی و تربیت خواهرزاده خویش را داشته و خود از فقها و دانشمندان عراق بشمار میرفته و بنا بنوشته نجم الدین در خط و لغت و فقه و خلاف ( مناظره ) و تفسیر وحدیث و لغت و شعر پارسی و تازی استاد و واعظ و مذکرو مدرس چند مدرسه در شهر همدان بوده و نجم الدین مدت ده سال در خدمت او بسر برده و کسب فضل و معرفت کرده است. او در تاریخ تألیف راحةالصدور ( 599 هَ. ق. ) زنده بوده است. ( مقدمه راحةالصدور بقلم آقای بدیعالزمان فروزانفر ). و نیز رجوع به ص 40 همین کتاب شود.
راوندی. [ وَ ] ( اِخ )حیان بن بشربن المخارق الضبی الاسدی راوندی. او در اصفهان قاضی بود و از ابویوسف قاضی و دیگران روایت کردو بسال 238 هَ. ق. درگذشت. ( از لباب الانساب ج 2 ).
راوندی. [ وَ ] ( اِخ ) زین الدین مجدالاسلام محمودبن محمدبن علی ، خال نجم الدین ابوبکر محمد راوندی مؤلف راحةالصدور و برادر تاج الدین ابوالفضل احمدبن محمد راوندی. او از هنرمندان و ادبا و استادان خط بوده و بپارسی و تازی شعر میسروده است. نجم الدین در راحةالصدور ص 51 در ضمن شرح حال و مراتب فضل و دانش وی گوید: «در کاشان که منشاء ادب و محل فضلای لغت عرب بودبر بساط معین ساوی مستوفی سلطان قصیده ای برخواند تازی که جمله فضلا اقرار کردند که بسن وی در هیجده سالگی در روی زمین کسی دیگری نبوده است که در خط و شعر بدان مثابت رسیده است ». اینک چند بیت از آن قصیده :