تازه رخ

معنی کلمه تازه رخ در لغت نامه دهخدا

تازه رخ. [ زَ / زِ رُ ] ( ص مرکب ) روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی :
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.فردوسی.بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟فردوسی.کُه کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.منوچهری.ما سیکی خوار نیک ، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.منوچهری.

معنی کلمه تازه رخ در فرهنگ عمید

تازه رخسار، تازه رو.

جملاتی از کاربرد کلمه تازه رخ

پسر فاطمه سر خیل جوانان بهشت که بهشت آیتی از تازه رخ انور اوست
نه که در پستهٔ تو حقهٔ خضر است نهان آب از چشمه خورد تازه رخ از آن دارد
همچنین بادی با حشمت و با نعمت و ناز خرّم و تازه رخ و شاد دل و کامروا
گر بخدمت نیامدم بر تو عذر کی تازه رخ نمود مرا
ای رشک گل تازه رخ چون سمن تو عرعر خجل از قد چو سرو چمن تو
که کن و بارکش و کارکن و راهنورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز
چون بدارالملک عباسی امامی آمدیم تازه رخ چون برگ و شاخ از قطرهٔ باران شویم