معنی کلمه غ در لغت نامه دهخدا
هر مرادی که داری اندر دل
بتو آید چو جوز در مغلاج.سوزنی.و نبانج که بمعنی انباغ نوشته اند ( انباغ زنی که بر زن آرند ) ظاهراً تحریف و تصحیف است و صحیح نباغ مخفف انباغ و نباج به جیم مبدل همین مخفف است بر قیاس مغلاغ و مغلاج و بر تقدیری که به نون غنه نیز صحیح باشد به تقدیم موحدة البته تصحیف است چنانکه در بیت شمس فخری که مستند سروری است :
بقا نسازد با خصم شیخ ابواسحاق
بدان صفت که نسازد نبانج پیش نبانج.
و این از بی تحقیقی شاعر باشد؛ و در این بیت حکیم سوزنی که صاحب فرهنگ سند آورده از بی پروایی مؤلف بود چرا که نباغ بر وزن فراغ نیز موزون میشود:
بوده زین پیش به ده سال نبانج زن من
کدخدای جَلَب خویش و مرا کدبانو.( آنندراج ).در فارسی :
> گاه بدل ب آید:
جناغ = جناب. ( برهان ).
چوغ = چوب
جوغ = جوب ( بمعنی جوی ).
> به «ج » بدل شود:
ایلغار = ایلجار.
کلاغ = کلاج.
> به «خ » بدل شود:
ستیغ = ستیخ.
چرغ =چرخ.
غنه = خنه.
الفغدن = الفخدن.
اسپاناغ = اسپاناخ.
تیغ = تیخ.
تاغ = تاخ.
لغزیدن = لخشیدن.
آمیغیدن = آمیختن.
سغده = سخته.
سرجوغه = سرجوخه.
شغ = شخ ( شاخ ).
شوغ = شوخ.
ریغ = ریخ.
ریغو = ریخو.
انجوغ = انجوخ ( انجغ و انجخ مخفف آن است ).
چو بر رویت از پیری افتاد انجوغ
نبینی دگر در دل خویش افروغ.ابوشکور.که بخت شاه جوان است و چهره اش شاداب
گرفته روی تو از غایت کبر انجوغ.شمس فخری.سغدو = سختو :
بر سائبان نان تنک اعتماد نیست
سختو مگر به باطن پاک شما رود.