غ

غ

معنی کلمه غ در لغت نامه دهخدا

غ. ( حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمریة، ونیز از حروف روادف است ، اگرچه در فارسی و عربی مشترک است ولی در فارسی کمتر بکار میرود. صاحب آنندراج آرد: رشیدی گوید این حرف در فارسی کم آمده و از شأن اوست که به جیم تازی بدل شود چون : مغلاغ ، مغلاج ؛ گوی که جوزبازان جوز در آن اندازند؛ و معنی ترکیبی آن گودال بازی است. مغ بمعنی گودال و لاغ بمعنی بازی است :
هر مرادی که داری اندر دل
بتو آید چو جوز در مغلاج.سوزنی.و نبانج که بمعنی انباغ نوشته اند ( انباغ زنی که بر زن آرند ) ظاهراً تحریف و تصحیف است و صحیح نباغ مخفف انباغ و نباج به جیم مبدل همین مخفف است بر قیاس مغلاغ و مغلاج و بر تقدیری که به نون غنه نیز صحیح باشد به تقدیم موحدة البته تصحیف است چنانکه در بیت شمس فخری که مستند سروری است :
بقا نسازد با خصم شیخ ابواسحاق
بدان صفت که نسازد نبانج پیش نبانج.
و این از بی تحقیقی شاعر باشد؛ و در این بیت حکیم سوزنی که صاحب فرهنگ سند آورده از بی پروایی مؤلف بود چرا که نباغ بر وزن فراغ نیز موزون میشود:
بوده زین پیش به ده سال نبانج زن من
کدخدای جَلَب خویش و مرا کدبانو.( آنندراج ).در فارسی :
> گاه بدل ب آید:
جناغ = جناب. ( برهان ).
چوغ = چوب
جوغ = جوب ( بمعنی جوی ).
> به «ج » بدل شود:
ایلغار = ایلجار.
کلاغ = کلاج.
> به «خ » بدل شود:
ستیغ = ستیخ.
چرغ =چرخ.
غنه = خنه.
الفغدن = الفخدن.
اسپاناغ = اسپاناخ.
تیغ = تیخ.
تاغ = تاخ.
لغزیدن = لخشیدن.
آمیغیدن = آمیختن.
سغده = سخته.
سرجوغه = سرجوخه.
شغ = شخ ( شاخ ).
شوغ = شوخ.
ریغ = ریخ.
ریغو = ریخو.
انجوغ = انجوخ ( انجغ و انجخ مخفف آن است ).
چو بر رویت از پیری افتاد انجوغ
نبینی دگر در دل خویش افروغ.ابوشکور.که بخت شاه جوان است و چهره اش شاداب
گرفته روی تو از غایت کبر انجوغ.شمس فخری.سغدو = سختو :
بر سائبان نان تنک اعتماد نیست
سختو مگر به باطن پاک شما رود.

معنی کلمه غ در فرهنگ معین

(حر. ) بیست و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد ۱٠٠٠ در حساب ابجد.

معنی کلمه غ در فرهنگ عمید

بیست ودومین حرف الفبای فارسی، غین. &delta، در حساب ابجد: «۱۰۰۰».
۱. [مخففِ غلط] غلط.
۲. [مخففِ غایب] غایب.

معنی کلمه غ در فرهنگ فارسی

غ . حرف بیست و دوم از الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آن یکی از حروف صامت است و در حساب جمل وی را هزار گیرند و به نام غین غین معجمه غین منقوطه خوانده می شود و به صورتهای : غ غ غ غ نوشته می شود مانند : باغ غلام بغل فغ .

معنی کلمه غ در دانشنامه عمومی

غ حرف بیست ودوم در الفبای فارسی و حرف نوزدهم در الفبای عربی است. نام این حرف «غَین» است و برای صدای سایشی نرمکامی واکدار که نمادش در الفبای آوانگاری بین المللی ⟨ʁ⟩ است به کار می رود همچنین برای صدای انفجاری نرمکامی واک دار ⟨ɡ⟩ یا انسدادی ملازی واکدار ⟨ɢ⟩ و ترانویسی حرف لاتین G/g نیز به طور گسترده در عربی استفاده می شود و می تواند در فارسی نیز استفاده شود همانند واژهٔ «پرتغال».
تلفظ آن در فارسی معیار "غ فارسی "است. صدای آن در عربی و بعضی لهجه های فارسی چیزی میان ق و خ است. بر خلاف تصور بسیاری این حرف از حرف های اصیل فارسی است به این معنا که تنها برای نوشتن کلمه های بیگانه یا وامواژه ها استفاده نمی شود.
در میان واژه های غیرعربی در فارسی بیشتر آن دسته که از زبان سغدی و دیگر زبان های ایرانی خاوری به وام گرفته شده این حرف را در خود دارد، مانند: جغد، راغ، فغ، چرغشت و غیره.
هم چنین در لاتین نویسی فارسی، Qq برای نشان دادن این حرف و ق ( قاف ) به کار می رود.
• الفبای فارسی
• حروف عربی
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد زبان شناختی

معنی کلمه غ در دانشنامه آزاد فارسی

بیست ودومین حرف از الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین حرف از حروف ابجدی که در حساب جمل آن را نمایندۀ عدد ۱۰۰۰ می دانند. این حرف، از نظر آوایی، نشان دهندۀ صامت ملازی ـ انفجاری است. این حرف را «غین= qeyn» می نامند، و نشان اختصاری غایب و غلط است. اغلب فارسی زبانان تفاوتی بین تلفظ «غ» و «ق» نمی توانند قایل شوند، اما کلماتی که از فارسی میانه و باستان به ما رسیده است این حرف را با «غ» می نویسند، مثل مغاک، مرغ، فروغ، مغ، بغ، کلمات فارسی که با «ق» نوشته می شود بیشتر معرب است، مثل دهقان و خندق و نقش، که به ترتیب معرب دهگان و کنده و نگاشت است.

معنی کلمه غ در ویکی واژه

بیست و دومین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد ۱۰۰۰ در حساب ابجد.

جملاتی از کاربرد کلمه غ

غزنوی. [ غ َ ن َ ] (اِخ) (متوفی به سال ۵۸۲ هَ. ق. = ۱۱۸۶م.) عالی بن ابراهیم بن اسماعیل غزنوی، ملقب به تاج الشریعة، فقیهی حنفی و مفسر بود. او راست «تفسیر قرآن» در دو جزء.
با غ بار دل ز بس آمیخت از سیلاب اشک دامنم پرخاک همچون دامن افلاک شد
مادر و فرزند و جمله حاضران گریۀ بسیار کردند و ف غ ان
واج ق نیز در برخی از گویشهای زبان فارسی وجود دارد، اما در فارسی ایران با کمی تفاوت با ق عربی و مانند غ تلفظ می‌شود (ق عربی بی‌واک و ق فارسی واک‌دار است).
ما به بویش عزم کعبه کرده ایم جان غ مگین را نیاز آورده ایم
مست غ فلت تا بکی ، بیدار شو در بلا و درد و غم هشیار شو
سیاه شد ز غ مت روز ما چو شام ولی از آن خوشیم که با طرهٔ تو همرنگ است
اگر زبا غ جنان نامده بسیر جهان چرا بغلمان از چهرو از ذقن ماند
بصحن با غ چو برگیرد از هوا شبنم بسطح آب چو در پوشد از هوا خفتان
پیره زن شد سوی خانه بیقرار از غ م فرزند گریان زار زار
آنچه محروم شما مطلوب ماست وآنچه م غ ضوب شما محبوب ماست
آتشی افتاد در جان همه زان ف غ ان و زاری و زان زمزمه