معنی کلمه شاملو در لغت نامه دهخدا
شاملو. ( اِخ ) دهی از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. دارای 365 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات ،حبوب و سردرختی. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
شاملو. ( اِخ ) حسن خان فرزند حسین خان. در عهد شاه عباس اول حاکم شهر هرات و مردی بسیار خوش خط بود و مؤلف آتشکده آذر وی را به صاحب سیف و قلم توصیف می نماید. در کتاب «نمونه خطوط خوش نستعلیق » سال مرگ او 1052 هَ. ق. ثبت شده است و صاحب تذکره غنی درگذشت او را بسال 1100 هَ. ق. دانسته. مؤلف امتحان الفضلاء گوید حسن شاملو و حسن کرمانی در اصطلاح خطاطان «حسنین » باشند. ( از الذریعة ج 9 ص 243 ).
شاملو. ( اِخ ) قیصر. از طایفه شاملو، معروف به هروی است زیرا مدتی در هرات از ملازمان حسین خان بود و معارض ملاشکوهی. از تاریخ زندگی او اطلاعی در دست نیست. ( از الذریعة ج 9 ص 894 ).
شاملو. ( اِخ ) مرتضی قلیخان سلطان شاملو، فرزند ارشد حسینخان شاملو است. نصرآبادی درباره او گوید: مردی در کمالات انسانی بی نظیر و در خط شکسته زبردست بود. از اشعار او ابیاتی نیز آورده است.
شاملو. ( اِخ ) مرتضی قلیخان شاملو، متخلص به مرتضی ،در اوایل سلطنت شاه صفی ایشیک آقاسی بود سپس عزل گردید و در زمان تألیف تذکره نصرآبادی به وزارت اردبیل گماشته شد. دیوان مخطوط او ذیل شماره 4586 کتابخانه ملی ملک موجود است. ( از الذریعة ج 9 ص 1027 ).