جملاتی از کاربرد کلمه ساده دلی
روزی لبم از رخ تو بوسی بر بود از ساده دلی رخ تو بر وی بخشود
از ساده دلی چون گذری عالم مستی است در زیر فلک دامن
صحرایی اگر هست
مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را نگاه دار چو آیینه در نمد خود را
به حرف صدق مکن باز لب ز ساده دلی که روی صبح به خون جگر سفید شود
وه چه ساده دلی و چه نادان که ندانی تو عصمت از عصیان
طوطی، عجب از ساده دلی های تو دارم گفتار به آن لعل گهربار میاموز
وحشی به فریب همه کس میروی از راه بگذار که ما ساده دلی چون تو ندیدیم
چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب که بوی خون به مشامم رسید ز سرخی باب!
به عشوه عشوه ز من عمر برد و طرفه تر آنک دلم ز ساده دلی هر چه گفت باور کرد
زنگ بردار ز دل پاک و در آیینه ببین کآخر از ساده دلی دولت دیداری یافت