خار دیده. [ رِ دی دَ / دِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب )خار چشم. موذی. مزاحم. مانع. رنج دهنده. خار راه.، خاردیده. [ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) چیزی که به او آفت خار رسیده باشد : فلک به آبله خار دیده می ماند زمین بدامن در خون کشیده می ماند.صائب ( از آنندراج ).
معنی کلمه خار دیده در فرهنگ فارسی
خار چشم موذی
جملاتی از کاربرد کلمه خار دیده
فلک به آبله خار دیده میماند زمین به دامن در خون کشیده میماند
نظر چو بر نتوانی گرفت هم چو من از گل ضرورت است که با خار دیده نیز بسازی
آنها که خار دیده و گلگل شکفتهاند گر ناوکی رسد ز تو دانی چهها کنند
روافض آنکه او اغیار دیده است تمام آل احمد خار دیده است
مژه گر خار دیده تو شود دیده پر کن ز خار و دیده مخار
بلبلان در راه ما بیهوده می ریزند خار دیده ای از دامن گل پاکتر داریم ما
ز ماهیی که درو خار نیست این گله چیست بلی ز ماهی پر خار دیده اند ضرر
نزدیک به دیده گر خیالش گذرد از سایهٔ خار دیده گردد مجروح
تو که خار دیده بودی نبدی خمش چو بلبل چو به گلستان رسیدی که کند دگر خموشت
آزرده تر ز آبله خار دیده ام خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش