معنی کلمه جان بخش در لغت نامه دهخدا
بگفتندلشکر که ای پهلوان
بیزدان جان بخش و فرخ روان.فردوسی.جان بخش و جان ستان ملکی ملک را ملک
آن به بود که باشد جانبخش و جان ستان
جان بخش و جان ستان بحقیقت بود خدای
تو سایه خدائی و باشی هم این و آن.سوزنی.جان بخش ابوالمظفر شاه اخستان که هردم
با عهد او بقا را پیمان تازه بینی.خاقانی.شاه جان بخش است و ما بر شاه جان کرده نثار
آب بفزودن بدریا برنتابد بیش از این.خاقانی.جان بخش جهانیان دم تست
این جان عزیز همدم تست.نظامی.چو الب ارسلان جان بجان بخش داد
پسر تاج شاهی بسر برنهاد.سعدی.خسروا پیرانه سرحافظ جوانی میکند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو.حافظ. || مفرح و تازه کننده روان. ( ناظم الاطباء ) :
نکهت جان بخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکین میکنند.حافظ.دل کز لب جان بخش بتی طالب کام است
دندان بجگر برده در اندیشه خام است.شاپور تهرانی ( از ارمغان آصفی ).