معنی کلمه باز خوردن در لغت نامه دهخدا
از آن روزبانان ناپاک مرد
تنی چند روزی بدو بازخورد.فردوسی.بیامد که جوید ز گردان نبرد
نگهبان لشکر بدو بازخورد.فردوسی.بهم بازخوردند هر دوسپاه
شماساس با قارن کینه خواه.فردوسی.چون به ایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان باد رم.عنصری.همی خواست یاری بزاری و درد
ز ناگه نریمان بدو بازخورد.اسدی ( گرشاسب نامه ). || رسیدن. نازل شدن. فرودآمدن :
پیر شدم از دم دولت همی
محنت ناگاه بمن بازخورد.مسعود سعد.هم بازخورد بتو بلائی آخر
وندر تو رسد ز من دعائی آخر.( سندبادنامه ص 185 ).شارک رعنا بچمن بازخورد
چشم به رخساره گل سرخ کرد.امیرخسرو ( از آنندراج ).و رجوع به مجموعه مترادفات ص 342 شود.