خائف

معنی کلمه خائف در لغت نامه دهخدا

خائف. [ ءِ ] ( ع ص ) ( از: خوف ) ترسان و ترسنده. ج ، خُوَّف و خِیَّف و خَوف. یا اخیر اسم جمع است. ( منتهی الارب ). ترسیده شده و خوف دارنده. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) : تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند و جبان خائف را دلیر... ( کلیله و دمنه ).
لا تخافوا هست نزل خائفان
هست درخور ازبرای خائف آن.مولوی.تو بیناو ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.سعدی.اندرونم با تو می آید ولیک
خائفم کز دست غوغا میروی.سعدی.و رجوع به ترسو شود.

معنی کلمه خائف در فرهنگ عمید

۱. ترسان، ترسیده.
۲. ترسناک، بیمناک.

معنی کلمه خائف در فرهنگ فارسی

( اسم ) ترسنده ترسان هراسان (( همواره خایف است ) ) جمع : خایفین .

جملاتی از کاربرد کلمه خائف

پلنگان به صحرا نهنگان به دریا ز خشم تو خائف ز قهر تو هارب
همه دشوارهای چرخ نزدیک ولیش آسان سپهر از تیغ او خائف جهان از تیر او ترسان
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در وقتی که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در عراق بودند روزی نماز صبح را با مردم گزاردند، چون فارغ شدند موعظه فرمودند و گریستند و مردم را گریانیدند از خوف خدا، سپس فرمودند: به خدا قسم که در عهد خلیل خودم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قومی را دریافتم که صبح و شام گریه می کردند، ژولیده مو، غبار آلوده، با شکمهای گرسنه، از کثرت سجده پیشانی ایشان مانند زانوی شتر پینه کرده، شبها را به سر می بردند در قیام و سجود، گاهی بر پا ایستاده عبادت می کردند، و زمانی به سجده می رفتند، و با پروردگار خود مناجات می کردند، و خلاصی از آتش جهنم را مسئلت می نمودند، به خدا قسم که با وجود این حالت، دیدم که ایشان خائف و ترسناک بودند، گویا صدای آتش جهنم در گوشهای ایشان بود، و چون نام خدا در پیش ایشان مذکور می شد می لرزیدند چنانچه درخت می لرزد پس حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که دیگر کسی آن حضرت را خندان ندید تا از دنیا مفارقت نمودند».
کوفتم با شیر کوس جنگ و از پیکار من شیر خائف شد که چون من نیست در ناورد فرد
ابوعثمان حیری گوید عیب خائف آن بود که بخوف خویش مائل بود و بازو آرام گیرد زیرا که آن ایمنی بود پنهان.
واسطی گوید خوف حجابی بود میان بنده و خدای تعالی و اندرین لفظ اشکالی هست و معنیش آن است که خائف وقت ثانی چشم میدارد و ابناء وقت انتظار مستقبل نکنند و حسنات ابرار سیّآت مقرّبان باشد.
تیر و بهرامت به میدان صد هزار خائف از سهمت چو طفلی نی سوار