حاجت روا

معنی کلمه حاجت روا در لغت نامه دهخدا

حاجت روا. [ ج َ رَ ] ( ص مرکب ) آنکه حاجت او برآمده باشد. مقضی المرام. ناجح. کامروا :
بسی بر بساط بزرگان نشستم
که یک نفس حاجت روائی ندیدم.سیف اسفرنگ. || ( نف مرکب ) روا کننده حاجت. برآرنده حاجت :
درِ سرای تو هست آفرین سرایانرا
حریم کعبه حاجت روا علی التعیین.سوزنی.کعبه حاجت روای سائلان درگاه تست
گشته مر هر مُلتِمس را زو محصل مُلتمَس.سوزنی. || مسجد حاجت روا؛ مسجدی که دعاها در آن درگیر و مستجاب شود :
شیر فلک را شده ست از پی کسب شرف
مسجد حاجت روا خاک سر کوی او.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 725 ).مسجد حاجت روا جوئی مجو اینجاکه نیست
راه سنت گیرو آنگه مسجد حاجت روا.سنائی.

معنی کلمه حاجت روا در فرهنگ عمید

۱. رواکنندۀ حاجت.
۲. آن که حاجتش برآورده شده باشد، کامروا: بسی بر بساط بزرگان نشستم / که یک نفس حاجت روایی ندیدم (سیف اسفرنگ: لغت نامه: حاجت روا ).

معنی کلمه حاجت روا در فرهنگ فارسی

آنکه حاجت او بر آمده باشد کامروا

جملاتی از کاربرد کلمه حاجت روا

چو شیرین از سر صدق این دعا کرد خدا از صدقش آن حاجت روا کرد
گفتم مرا خواهی همی از من وفا خواهی همی حاجت روا خواهی همی شو قصهٔ یوسف بخوان
پیران نور پاش فلک را گه سجود خاک در تو مسجد حاجت روا شده
دلم را از لبش بوسیست حاجت گر این حاجت روا بودی چه بودی
چو صدقش دید زن حالی دعا کرد همش بیننده هم حاجت روا کرد
مسجد حاجت روا جویی مجو اینجا که نیست راه سنت گیر و آن گه مسجد حاجت روا
تا توان حاجت روا گردید از درگاه عشق از چه صائب آدمی از چون خودی ممنون شود؟
چو نابینای عاجز را دعا کرد به بینائیش حق حاجت روا کرد
امید جمله می‌دانی وفا کن به لطفت جمله را حاجت روا کن
اگر بنوازیم حاجت روا بی وگر محروم سازی مو چه ساجم