معنی کلمه ش در لغت نامه دهخدا
ابدالها:
در فارسی بر حسب لهجه های گوناگون و قواعد ابدال به ت ، ج ، چ ، خ ، ر، ژ، س ، غ ، ک ، گ ، ل ، ه ، بدل شود یا از آنها بدل آید:
> گاه به «ت » بدل شود:
بخش = بخت ( بخت و بخش بمعنی حصّه و نصیب ). ( آنندراج ).
رخش = رخت. ( رخت با اول مفتوح به ثانی زده ، اسب را نامند ). مولانا نظامی راست :
گره بر دوال کمر کرد سخت
به جنگ دوالی روان کرد رخت.( فرهنگ جهانگیری ).> گاه به «ج » بدل شود:
پخش = پخج. ( لغت نامه ذیل پخج ).
جخش = جخج ( جخج تخمه باشد که در گلو آید و خرک نیز گویند ). ( لغت فرس ). جخش چیزی است که بگردن اهل فرغانه و ختلان بر آید چون بادنجانی و درد نکند. لبیبی گوید :
آن جخش ز گردنش بیاویخته گویی
خیکی است پر از باد بیاویخته از بار.( لغت فرس ).جخج و جخش با اول مفتوح به ثانی زده... نام علتی است که از بادنجان بزرگتر شود و از زیر گلوی مردم آویزان شود. ( فرهنگ جهانگیری ).
شا = جا، بمعنی مکان. ( لغت نامه ذیل جاو شا ).
شِپِش = سِپِج.
> و به جیم تازی ( بدل شود ) چون : سرآغوش = سرآغوج ( گیسوپوش زنان ). ( آنندراج ). رجوع به فرهنگ جهانگیری ذیل سراغج و سراغوج شود.
غرشستان = غرجستان. یاقوت آرد: غرجستان غالباً به صورت غرشستان و غرستان نوشته میشود و اغلب با غورستان که ناحیه ای در خاور غرجستان است اشتباه میگردد. ( سرزمینهای خلافت شرقی ص 442 ).
کاش = کاج.
کاشکی = کاجکی :
که ای کاجکی دیده بودی مرا