داحس

معنی کلمه داحس در لغت نامه دهخدا

داحس. [ ح ِ ] ( ع اِ ) قرحه ای است که در میان ناخن و گوشت پیدا آید و ناخن بر اثر آن بیفتد. ریشی یا دانه ای است که میان ناخن وگوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد. ( منتهی الارب ). خوی درد. ناخن خوار. ( زمخشری ). ناخن خور. ( حبیش تفلیسی ).درد ناخن. عقربک ( در انگشت ). ورمی است که در بن ناخن پدید آید. گوشه . داحوس.ناخن پال. کژدمه. داخش. ضریر انطاکی در تذکره آرد: داحس ، یونانی معناه ورم الاظفار و هو انصباب مادة حارة فی الاغلب بین الاغشیة تنتهی الی منابت الاظفار فتخبث و تسقطها ان عمت و یلزمها شدید الم و ضربان لشدة حس العضو و کثرةالعروق هناک و علامته نتوء و حمرة و وجع شدید ان تمحضت الحرارة و الا کان خفیفاً و سببه اما توفرمادة او علاج بالید و قد یکون من خارج کضربة... ( تذکره ضریر انطاکی ج 2 ص 95 ). و نیز رجوع به داخس شود.
داحس. [ ح ِ ] ( اِخ ) نام زنی معروف. ( منتهی الارب ).
داحس. [ ح ِ ] ( اِخ ) نام اسب قیس بن زهیر عبسی است ، و منه حرب داحس ؛ گرو بستند قیس و حذیفةبن بدر بر بیست شتر و معین کردند غایت دوانیدن اسبان را صد پرتاب تیر و مدت یراق شدن اسب را چهل شب. پس قیس داحس و غبرارا در میدان انداخت و حذیفة خطار و خنفاء را و بنوفزاره از گروه حذیفه در راه به کمین نشستند و غبرا راکه سبقت نموده بود رد کردند و طپانچه ها زدند. پس میان ذبیان و عبس جنگ برخاست چهل سال و آن اسب را داحس بدان گویند که مادرش جَلوی کبری گذشت بر ذی عقال که نری کریم و نجیب بود و همراه او دو دختر خردسال قبیله بودند پس آنگاه که ذی عقال جلوی را دید مستی نمود وی را انداخت پس جوانان قبیله خندیدند و آن دختران شرمگین شدند، و ذی عقال را گذاشتند و ذی عقال جهید بر جلوی و جلوی قبول نطفه نمود پس حوط مالک ذی عقال چون چشم اسب خود را دید دانست که بر ماده جهیده است و حوط مردی بود بسیار بد پس از آنان آب نر خود را خواست و چون میان ایشان امر بدشواری رسید، حوط را گفتند که آب اسب خود را بگیر، حوط به جلوی حمله کرد و دست خود را به آب و خاک تر کرد در بچه دان آن ماده اسب انداخت بحدی که گمان کرد که آب از بچه دان برگرفته است اما چیزی از آن در بچه دان باقی ماند که از آن اسب کره قرواش پیدا شد و از اینجاست که آن اسب کره را داحس گفتند و آن اسب کره مانند ذی عقال پدر خود برآمد. و ضرب به المثل فقیل «اشأم مِن داحس ». ( از منتهی الارب ).

معنی کلمه داحس در فرهنگ فارسی

نام اسب قیس بن زهیر عبسی است

معنی کلمه داحس در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] داحِس ، از جنگهای مشهور عرب در روزگار جاهلیت بود.
داحِس ، از جنگهای مشهور عرب (ایام العرب ) میان بنی عَبس بن بَغیض بن رَیث بن غَطَفان و بنی ذُبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان ، دو تیره از قبیلۀ قَیس عَیلان ، روی داد و در منابع ، از آن با نامهای حرب داحس ، (یومُ) حربِ داحس ، الغَبراء، یا ایام داحس و الغبراء و حرب غطفان یاد شده است .داحس که در اصل نام اسبِ قیس بن زُهَیر عَبْسی ، فرزند رئیس قبیلۀ قیس عیلان ، بود، به قولی ، یکی از سه جنگ طولانی مدت اعراب در روزگار جاهلیت محسوب می شود. این جنگ در حقیقت مجموعه ای از جنگهای ناپیوسته بود که حدود پنجاه یا چهل سال به درازا کشید.
راوی اصلی جنگ داحس
راوی اصلی داستان جنگ داحس هِشام بن محمدبن کَلبی است که کتاب وی با عنوان داحس و الغبراء اکنون در دست نیست .پس از آن ، راویانی همچون ابوعُبَیدۀ مَعْمَربن مُثَنّی ' و ابن اَعرابی این داستان را از ابن کلبی روایت کرده اند.روایت مورخان بعدی عمدتاً به ابوعبیده بازمی گردد
شروع جنگ
جنگ داحس به این سبب آغاز شد که زُهیربن جَذیمة بن رَوَاحة عَبْسی ، بزرگ قبیلۀ قیس عیلان ، در یوْم (جنگ ) رَحْرَحان به دست خالدبن جعفرِ کِلابی عامری کشته شد. قیس بن زهیر عبسی ، که از وی به صاحب داحس یاد شده است ، به مدینه رفت تا برای جنگ با بنی عامر آماده شود و انتقام خون پدرش را بگیرد.قیس نزد اُحَیحَة بن جُلاح ، سالار قبیلۀ اَوْس ، رفت و زرهی نیکو از وی خرید.احیحه زرههای دیگری نیز به او بخشید و قیس نزد قبیله اش بازگشت .ربیع بن زیاد عبسی به درخواست قیس با او همراه شد و چون زره قیس را دید، آن را تصاحب نمود و به اصرار قیس توجهی نکرد.مدتی بعد، قیس خانواده اش را به مکه فرستاد و به کاروان خانوادۀ ربیع که در حال کوچ بودند، حمله کرد.مادر ربیع گفت که اگر قیس آنها را رها کند، برای گرفتن زره وی ضمانت می کند.قیس قبول کرد اما ربیع زره وی را پس نداد.از این رو، قیس چهارصد شتر ربیع را دزدید و در مکه فروخت و به جای آنها چندین اسب ، از جمله داحس و غبراء، را خرید.
← حسادت حذیفه
...

جملاتی از کاربرد کلمه داحس

در دولت او آتش هر فتنه خموشد ور خود بمثل واقعه داحس و غبراست