جان شکر

معنی کلمه جان شکر در لغت نامه دهخدا

جان شکر. [ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) شکارکننده جان. ( شرفنامه منیری ) ( برهان ):
زاغ... گفت می اندیشم که خود را از بلای این ظالم ( مار ) جان شکر برهانم. ( کلیله و دمنه ).
گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد
گهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد.عبدالواسع جبلی.نکهت کام صراحی چو دم مجمر عید
زو بخور فلک جان شکر آمیخته اند.خاقانی.چون دست اجل جان شکر آید غم تو
چون پای قضا دربدر آید غم تو.تاج الدین باخرزی.جهان بصورت و معنی نهنگ جان شکر است
توبا نهنگ کنی صحبت از چه در باشد.امیرفخرالدین دیلمشاه ( از صحاح الفرس ).|| ( اِخ ) عزرائیل. ( برهان ) ( بهار عجم ) ( آنندراج )، چه شکر بمعنی شکار است. ( برهان ). قابض ارواح. فرشته ای که جان ستان همه است. || ( نف مرکب ) صیاد حیوانات وحشی. ( ناظم الاطباء ). || معشوق.مطلوب. ( برهان ) ( آنندراج ). جانانه. دلبر. محبوب. || تکلم از روی ضعف و ترس. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه جان شکر در فرهنگ عمید

۱. شکارکنندۀ جان، گیرندۀ جان، جان ستان: گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد / گهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد (عبدالواسع جبلی: مجمع الفرس: جان شکر ).
۲. (اسم ) عزرائیل.
۳. (اسم ) دلبر، معشوق.

معنی کلمه جان شکر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- شکار کنند. جان جان ستان . ۲- معشوق دلبر. ۳- ( اسم ) عزرائیل .

جملاتی از کاربرد کلمه جان شکر

لیکن مزوری است جگر سوز و زهر دار کز شکّر تو هر نفسی جان شکر است
بلبلان گویان بآواز بلند برخی جان شکر خایندگان
هر کو نریخت خون و نشد جان شکر چو باز بر دستگاه پایه سلطان نمی‌رسد
چون نگوید نازنین من مبارک باد عید جان شکر ریزی کند، دیده گلاب افشان بود
آن تیرها یک یک بلحظ جان شکر می افگند گه سوی من گه سوی تو
گه رفته در هندوستان آلوده از عنبر دهان طوطی‌صفت درکام جان شکر ز آوا ریخته
بر شط فرو نیامده آمد به سوی او بگشاده کام جانوری جان شکر همی
بوسه رنج کاه من کوب خدنگ جان شکر برق سنان دل گزا خنده جان فزای من
داستانی ز غصهٔ همه سال قصهٔ عمر جان شکر دارم
چون بیاد تو بگروم غافل از خویشتن شوم در پی جان شکر دوم تا کنم مرگرا سراغ