معنی کلمه قبطی در لغت نامه دهخدا
قبطی. [ ق ِ طی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قبط و آن دودمانی بوده اند در مصر قدیم. ( سمعانی ). رجوع به قبط شود.
قبطی. [ ق ِ طی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قبطی و آن نام اسبی است تندرو و پیشی گیر و بنوقبطی بن عمیر قبطی فرسی به آن منسوب هستند. ( الانساب سمعانی ).
قبطی. [ ق ِ طی ی ] ( اِخ ) ابراهیم. مولای رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم مکنی به ابورافع. وی در فتح مصر حضور داشته و از مردم مصر علی بن ریاح از او روایت دارد. او از جانب علی در کوفه منصوب شد. و به سال 40 هَ. ق. وفات یافت. ( سمعانی ).
قبطی. [ ق ِ طی ی ] ( اِخ ) ابراهیم بن مسلم بن یعقوب مولای بنی فهر، مردی فقیه و دانا به احکام شرع بود. گویند نیای او یعقوب از صحابیان بوده است. مقوقس او را به همراه ماریه به حضور رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم اعزام داشت و وی اسلام آورد. او را حدیثی است از ابراهیم از ابوعلقمه مولای ابن عباس که بکربن عمروحی بن عبداﷲ مغافریان از او روایت کرده است. ( سمعانی ).
قبطی. [ ق ِ طی ی ] ( اِخ ) ابورافع. مولای رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم. در نام او اختلاف است. گویند اسلم یا هرمز یا ابراهیم یا ثابت بوده است. ( سمعانی ).
قبطی. [ ق ِطی ی ] ( اِخ ) خبیربن عبداﷲ قبطی ( منسوب به قبط ). مولای بنی غفار کسی است که مقوقس ، ماریه را بهمراه او بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم هدیه فرستاد. مردم مصر اورا به ابونصره غفاری نسبت دهند. ( الانساب سمعانی ).
قبطی. [ ق ِ طی ی ] ( اِخ ) زیادبن عبیداﷲ حمیری از محدثان است. وی از رویفعبن ثابت روایت دارد. ( سمعانی ).
قبطی. [ ق ِ طی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن عمیر قبطی. از محدثان است. ( سمعانی ).
قبطی.[ ق ِ طی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن ولیدبن هاشم از مردم حران است. وی از ابونعیم کوفی روایت کند. ابوحاتم بن حبان در کتاب «الثقات » پس از ایراد آنچه که گذشت گوید: وی به سال 242 هَ. ق. وفات یافت. ( الانساب سمعانی ).
قبطی. [ ق ِ طی ی ] ( اِخ ) عبدالملک قبطی فرسی از محدثان است. وی علی ( ع ) و مغیرةبن شعبه را دیده و از جندب و جابربن سمرة روایت کند. او سه سال پیش از پایان خلافت عثمان بدنیا آمد وبه سال 136 وفات یافت و مردی مدلس بود. ( سمعانی ).