معنی کلمه فتن در لغت نامه دهخدا
فتن. [ ف َ ] ( ع مص ) آزمودن چیزی را. ( منتهی الارب ). || به شگفت آوردن کسی را. || در فتنه افکندن کسی را. || در فتنه افتادن کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در آتش سوختن. ( منتهی الارب ). سوختن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( اقرب الموارد ). || در رنج افکندن. ( ترجمان علامه جرجانی ). || ( اِ ) حال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گونه. ( منتهی الارب ). گویند: العیش فتنان ؛ یعنی زندگی بر دو گونه است : تلخ و شیرین. ( اقرب الموارد ).
فتن. [ ف ِ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ فتنه :
اوستاد اوستادان زمانه عنصری
عنصرش بی عیب و دل بی غش و جانش بی فتن.منوچهری.نشنیده ام اندر ختن بر صورتی چندین فتن
هرگز نباشد درچمن سروی بدین خوش منظری.سعدی.رجوع به فتنه شود.
فتن. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فتین. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فتین ( ع اِ ) شود.
فتن. [ ف َ ت َ ] ( اِخ ) نام ملکی در هندوستان. ( برهان ). شهری است در گجرات ، معرب پتن. ( غیاث ). پاتنه . این کلمه در اصل نام زبان مردمی است که در جنوب افغانستان و شمال پاکستان و بلوچستان سکونت دارند. سپس خود این قبائل و آن گاه یکی از شهرهای آنان بدین نام خوانده شده است. زبان پتن یکی از زبانهای شرقی فلات ایران است که با دو لهجه مختلف گفتگو میشود، یکی لهجه پَشتو که مخصوص شمال شرقی و مرکز آن شهر پیشاور است ودیگری پَختو که در جنوب و جنوب غربی رواج دارد و مرکزش شهر قندهار است. ( از دایرةالمعارف بریتانیکا ).