فانوسی
جملاتی از کاربرد کلمه فانوسی
ز نور شمع رویش هست عالم چو فانوسی درون روشن برون هم
بر قبر تو اوفتادم ای گمشده مام چون فانوسی که شمع آن گشته تمام
به ناموس حیا دامان دل نتوان رها کردن تو نور شمع فانوسی همان در بیضه پر بگشا
چو در بستان نگون از باد گردد لاله ها را سر ز بهر مجلس عیش تو فانوسی است هر لاله
عافیت خواهی قناعت کن به وضع بیکسی شمع این وبرانه فانوسی ندارد غیر شام
به فانوسی که دادش بخت فیروز ستون دولت از شمع شب افروز
به رنگ شمع فانوسی که افروزند در محفل ز فیض نور معنی خلوتی در انجمن دارم
هرجا برونجوشیدهایخودرابهخود پوشیدهای در نور شمعت مضمحل فانوسی پیراهنت
دل مجنون به هواداری لیلی چه کم است حیف فانوسی این شمع به محمل بخشند
فلک به محفل دربان او چو فانوسی است که هست مشعل خورشید شمع آن فانوس