جملاتی از کاربرد کلمه عافیت خواهی
خوش دلی خواهی نبینی بر سرِ چنگالِ شیر عافیت خواهی نیابی در بنِ دندان مار
سراغ عافیت خواهی ز ما و من تبرا کن ندارد بوی جمعیت زبان تا گفتگو دارد
مکن بیرون سر از جیب خفا، گر عافیت خواهی خورد سنگ جفا، از شاخ چون آید ثمر بیرون
درآ در حلقهٔ دیوانگان گر عافیت خواهی به گوشم این صدا از حلقهٔ زنجیر میآید
سراغ عافیت خواهی به میدان شهادت رو که صد بالین راحت از پر یک تیر میجوشد
قدم بیرون منه از پیروی گر عافیت خواهی که در دنبال داری صد بلا گر راهبر داری
ییام عافیت خواهی ز امید نفس بگسل ندامت نغمهساز عبرتی کاین تار می بندد
بیا بشکور ما ای که عافیت خواهی دیار ما نه زمین و نه آسمان دارد