عارم

معنی کلمه عارم در لغت نامه دهخدا

عارم. [ رِ ] ( ع ص ) سخت و شدید. || سخت سرد: یوم عارم ؛ روز سخت سرد. || پلید. رجل عارم ؛ مرد پلید. || شوخ. ( منتهی الارب ). || صبی عارم ؛ کودک شادمان. ( ناظم الاطباء ).
عارم. [ رِ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نام اسب منذربن اعلم. || سجن عارم ؛ زندانی است در کوفه که عبداﷲبن زبیر را در آن زندانی کردند. ( منتهی الارب ).
عارم. [ رِ ] ( اِخ ) لقب ابوعثمان محمدبن فضل بصری.
عارم. [ رِ ] ( اِخ ) ابن ابی سلم. بطنی از مرهبة بن دعام از صعب بن دوْمان بن بَکیل از قحطانیه است. ( معجم قبائل العرب ج 2 ص 701 ).

معنی کلمه عارم در فرهنگ فارسی

ابن ابی سلم بطنی از مرهبه بن دعام از صعب بن دومان و بن بکیل است .

جملاتی از کاربرد کلمه عارم

عیبم که ز من زمانی ای مشکین خال عارم که نخواهی که کنم با تو وصال
خرقه ای از سگ کوی تو بتن پوشیدم عارم از کسوت جم هست که با دستگهم
عارست ای خفاش تو را ناز آفتاب صد سجده من بکرده بر آن عارم آرزوست
لقب اگر بد و نیکست فخر و عارم نیست صحیفهٔ هنر من جریدهٔ لقبست
من و آزار «نظیری » به کسی عارم باد به زبان آید از آنم گله کز دل برود
رازپوشی می کند وز عقل و هوش نام و ننگ و فخر و عارم می برد
باین خنده عاری ز عارم مدان باین گریه ی زار، زارم مدان!
با وجود ملک عشق لایزال عارم آید زین جهان بی بقا
اگر چه عیبهٔ عیب و عیار عارم لیک به بندگی سر سادات و چاکر هنرم
من که از سودای زلفت کافری دیوانه ام عارم از زنجیر آید حلقه زناز کو