صحرای محشر

معنی کلمه صحرای محشر در دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] صَحرای مَحْشَر، اصطلاحی فارسی است که به مکان قیامت اشاره دارد. واقعیت و ویژگی های مکان قیامت دقیقاً روشن نیست اما بر اساس آیات قرآن، در آن زمان، این زمین و آسمان ها به زمین و آسمان های دیگری تبدیل می شوند. به نظر علامه طباطبائی، در قیامت، حقیقت زمین و آسمان و آنچه در این دو است، همین واقعیت امروزی آن هاست اما نظام جاری در آن ها غیر از این اوصاف و نظام فعلی در دنیاست. بنابراین زنده شدن انسان ها و بیرون آمدن آن ها از قبر و حضور در محکمه الاهی، در همین زمین فعلی اما با تغییراتی است که در آستانه قیامت رخ می دهد؛ مانند مسطح شدن و افزایش گستردگی. در برخی از روایات به این کشیدگی زمین اشاره شده است. همچنین در برخی مقالات و کتاب ها برای وضعیت زمین در قیامت، تحلیل های فیزیکی ارائه شده است.
یکی از نام های قیامت «یومُ الحَشر (روز محشر)» است؛ چون در آن روز همه انسان ها دوباره زنده می شوند و از قبرهایشان بیرون می آیند و جمع و محشور می شوند. در آیات قرآن نیز به این نام اشاره شده است. با توجه به این ویژگی قیامت، در زبان فارسی، با اصطلاحاتی چون «صحرای محشر»، «صحنه محشر»، «عرصه محشر» و «زمین محشر» به مکان قیامت اشاره می شود. مراد از اصطلاح عرفانی «صَحرای عَرَصات» نیز صحرای محشر است. دهخدا در مدخل «محشر» به ترکیب های «صحرای محشر، صحرای قیامت، دشت محشر و عرضه محشر» اشاره می کند، شاهد مثال می آورد و در توضیح ترکیب صحرای محشر می نویسد: «آنجا که مردمان روز رستاخیز در آن گرد آیند».
واقعیت و ویژگی های مکان قیامت دقیقاً روشن نیست اما بر اساس آیات قرآن کریم، در آن زمان این زمین و آسمان ها به زمین و آسمان های دیگر تبدیل می شود. به نظر علامه طباطبائی، مثال های ذکر شده در روایات در تفسیر این تبدیل، برای تقریب به ذهن است؛ اما آنچه از معنای تبدیل، روشن و قطعی است این است که در روز قیامت حقیقت زمین و آسمان و آنچه در این دو است همین واقعیت امروزی آنهاست با این تفاوت که نظام جاری در آنها غیر از این اوصاف و نظام فعلی در دنیاست. به نظر ملاصدرا نیز زمین روز قیامت، همان مرتبه کمال یافته زمین فعلی در طول حرکت اشتدادی است.

جملاتی از کاربرد کلمه صحرای محشر

داغ خورشید قیامت در سیاهی گم شود چون گشاید بال در صحرای محشر نامه ام
نیست گر صحرای محشر سینه گرمم، چرا می پرد چون نامه هر سو پنبه های داغ من؟
انگشت زینهار برآورد ز آه گرم صحرای محشر از اثر گام عاشقان
عافیت کردن طلب در عالم پرشور و شر جستجوی سایه در صحرای محشر کردن است
مجوی از دل بی طاقتان عشق قرار که این سپند به صحرای محشر افتاده است
از پناه خود مرا حاشا که سازد ناامید آن که چون صحرای محشر بی پناهم کرده است
مرا سیراب از صحرای محشر می برد بیرون عقیقی کز خیال لعل او زیر زبان دارم
گر چنین مجنون ما را عشق در شور آورد دامن دشت جنون صحرای محشر می‌شود
آه سردی بود کز دل از ندامت جسته بود سایه بیدی که در صحرای محشر داشتم
به دامان تو از صحرای محشر گرد ننشیند اگر افشانده ای گردی ز دل های غمین اینجا