صافی دل. [ دِ ] ( ص مرکب ) ساده دل. صافی ضمیر. روشن دل. بی کینه. بی حقد. || صاف. صافی. روشن : طریق صدق بیاموز از آب صافی دل براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.حافظ.
معنی کلمه صافی دل در فرهنگ عمید
۱. پاک دل، ساده دل، بی کینه. ۲. (صفت ) صاف و روشن: طریق صدق بیاموز از آب صافی دل / به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن (حافظ: ۱۰۲۰ ).
معنی کلمه صافی دل در فرهنگ فارسی
ساده دل
جملاتی از کاربرد کلمه صافی دل
همچو آیینه اگر دست دهد صافی دل جوهر ناطقه شیرازهٔ لب باید کرد
تو آئینه و باغ پر نقش مانی تو صافی دل و راغ پر صنع آزر
کدام جلوه که محتاج صافی دل نیست به هرچه مینگری شرمسار آینه است
ایا سردار صاحب عدل صایب رای صافی دل که دریای صفاتت موجهای بی کران دارد
نا صافی دل بیخبر از وهم و گمان بود تمثال بر آیینه ما بست زدودن
می کند گل ز جبین، تیرگی و صافی دل در کدو هر چه نهفته است، ز ساغر پیداست
با جام می نشین که درین دور بی ثبات صافی دل بدست نیاید چو جام می
اگر کسی این جمله که رفت نداند، از حقیقت نبوت وی را هیچ خبر نبود الا به صورت و سماع و ولایت یکی از درجات شرف دل آدمی است و حاصل آن سه خاصیت است: یکی آنچه عموم خلق را در خواب کشف شود، وی را در بیداری کشف افتد دوم آن که نفس عموم خلق جز در تن ایشان اثر نکند و نفس وی در اجسامی که خارج از تن وی است اثر کند، بر طریقی که صلاح خلق در آن باشد یا فسادی نبود در آن سوم آن که آنچه از علوم که عموم خلق را به تعلیم حاصل شود، وی را بی تعلیم از باطن خویش حاصل شود و چون روا باشد که کسی زیرک و صافی دل باشد، بعضی از علمها به خاطر خویش به جای آرد بی تعلم روا باشد که کسی که صافی تر و قوی تر باشد، همه علمها یا بیشتر آن، یا بسیاری از آن از خود بشناسد و آن را علم لدنی گویند، چنانکه حق تعالی گفت: «و علمناه من لدنا علما».
جوش دانش اقتضای صافی دل میکند خانهٔ آیینه را جاروب زلف جوهر است
خون دشمن می خورد تیغت از آن صافی دل است زانکه روزی وی از وجه حلال آمد پدید