جملاتی از کاربرد کلمه صاحب دلی
گریه کن آب چشمی ریز گر صاحب دلی کآدمی بی اشکی و آهی درخت بی برست
ای خاک بوسی درت مقصود هر صاحب دلی بردن به خاک این آرزو مشکلتر از هر مشکلی
شیخ گفت حقّ سبحانه و تعالی باک ندارد کی صدهزار صاحب نفس را فدای صاحب دلی کند.
چو صاحب دلی اهل این سر ندیدم همه سر به مهرش به دل میسپارم
دمی دلداری و صاحب دلی کن که برخور بادی از صاحب جمالی
در ره تحقیق بد مردان مرد بود او صاحب دلی بسیار درد
سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق گرچه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد
الا ای باغبان این سرو بنشان و گر صاحب دلی آن سرو برکن
من از کدورت صاحب دلی خبردارم که چرخ از آن سر کو میبرد به اکراهش
تنگ ظرفست قدح خیز و به پیمای دنم زانکه صاحب دلی امروز اگر هست دن است