معنی کلمه صاحب بن عباد در لغت نامه دهخدا
تأنق فیه عبده و ابن عبده
و غرس ایادیه و کافی کفاته.
وی از خاندانی ایرانی است و مورخین او را دیلمی و از طالقان دانسته اند و نام پدران وی چنین ضبط شده : اسماعیل بن عبادبن عباس بن عبادبن احمدبن ادریس ، لیکن در دو بیتی که یاقوت در معجم الادباء در مدح و ذم وی آورده است بجای عباددوم عبداﷲ ذکر شده. رستمی در مدح وی گوید:
یهنی ابن عبادبن عباس بن عبَ
َد اﷲ نعمی بالکرامة تردف.
و سلامی در نکوهش وی سراید:
یا ابن عبادبن عبا-
س بن عبداﷲ حرها.
پدران صاحب نیز از کُتّاب و ادباء عصر خویش بوده اند. یاقوت گوید ( معجم الادباء ج 2 ص 274 ): پدر وی عباد، ابوالحسن کنیت داشت و از اهل علم و فضل بود. از ابی خلیفه فضل بن خباب و دیگر بغدادیان و اصفهانیان و مردم ری سماع داشت و کتابی نیکو در احکام قرآن تصنیف کرد و در آن به یاری مذهب اعتزال برخاست. از او فرزند وی و ابن مردویه اصفهانی روایت کنند. وی بسال 385 هَ. ق. سال مرگ پسر خویش درگذشت . برخی از شعراء در مدایح خویش صاحب را از خاندان وزارت خوانده اند، چنانکه ابوسعید رستمی گوید:
ورث الوزارة کابراً عن کابر
موصولةالاسناد بالاسناد
یروی عن العباس عباد وزا-
رته و اسماعیل عن عباد.( معجم الادباء ج 2 ص 314 ) ( یتیمةالدهر ج 3 ص 33 ).لیکن گویا عباد تنها کاتب رکن الدولة بوده و سمت وزارت نداشته است. یاقوت از ابوحیان آرد که عباد ملقب به امین و مردی دیندار و نیک و در صناعت کتابت مقدم بود.وی کتابت رکن الدولة میکرد چنانکه ابن عمید کاتب صاحب خراسان بود و گوید امین بخاطر رضایت حق ، به یاری طریقه اُشنانی برمیخاست و ابن عمید بخاطر دنیای خویش کار میکرد. چنانکه گفتیم نسبت صاحب به دیلم است. سمعانی گوید: دیلم بلادی است معروف که عده ای از موالی بدان منسوبند و یاقوت گوید: دیلم ایلی است که به نام زمین ایشان خوانده میشوند و آن نام محل است نه نام ایل. و نیز یاقوت گوید: نسبت صاحب به طالقان است که چند سرزمین از ایران بدین نام موسومند. سمعانی گوید: طالقان بلده ای است میان مرورود و بلخ و ولایتی است میان قزوین و ابهر و زنجان. نخستین طالقان خراسان و دیگری طالقان قزوین نام دارد. تردیدی نیست که مولد و منشاء صاحب ، طالقان خراسان نیست و چنانکه ابن خلکان ویاقوت و دیگران گفته اند، مولد او طالقان قزوین است ولیکن آنچه موجب تعجب است اینکه ثعالبی معاصر وی در باب مولد او گوید: وی از طالقان است و آن دهی است ازدهات اصفهان. ( یتیمةالدهر ج 3 ص 75 ). لیکن در اصفهان دهی بدین نام وجود ندارد، از این رو برخی آن را بر تالخونچه که قریه ای است میان لنجان و سمیرم تطبیق کرده اند و این شایعه با اشعاری که صاحب در مدح اصفهان سروده و نمونه ای از آن در محاسن اصفهان ( ص 13 ) آمده است تقویت شده است ، لیکن ظاهراً اشتباهی بیش نیست. ابوحیان برای اینکه خاندان صاحب را تحقیر کند گوید پدروی معلمی بود در یکی از قرای دیلمان. ( معجم الادباء ج 2 ص 274 ). ولادت صاحب در روز سروش ( 17 برج ) شهریور مطابق شانزدهم ذی القعدة سال 326 هَ. ق. مطابق ماه سپتامبر سال 938 م. است. ابوحیان گوید: خلیلی را پرسیدم طالع وی دانستی ؟ گفت بعض اصحاب ما که هروی از جمله آنان است حدیث کرد که طالع وی جوزاء و شعرای یمانیه است ( کط ) و زحل در یازدهم در حمل ( کز ) و ماه در آن ( یط ) و آفتاب در سنبله ( یج ) و زهره در آن ( بی ) و مشتری در میزان ( کد ) و مریخ در عقرب ( ل ) و سهم السعادة درقوس ( ید ) و سهم الغیب در جدی ( یز ) و رأس در سوم از اسد ( یا ) و گفت عطارد بر من مخفی مانده است و گفت که وی بسال 326 روز سروش از ماه شهریور چهارده شب از ذوالقعدة گذشته متولد شد. گفتم کجا تولد یافت ؟ گفت نزد ما مولد وی طالقان است و روزی ما را گفت که در استخر متولد شده و دیگری جز خلیلی گفت در مولد وی عطارددر سنبله ( ط ی ) بود. ( معجم الادباء ج 2 ص 292 ). هرچندمعلوم نیست صاحب چند سال در مولد خویش توقف کرده ، ولی مسلم است که انتقال او به ری پس از فتح آن شهر توسط رکن الدوله یعنی پس از سال 335 بوده است. صاحب در اوایل جوانی در ری به سلک خدمت دیوان ابوالفضل بن عمید درآمد و در حدود 347 ابوالفضل به اشاره رکن الدوله او را به کتابت مؤیدالدوله گماشت و صاحب بهمراه مؤیدالدوله ابتدا به بغداد عزیمت کرد و از آنجا به اصفهان بازگشت و در آن شهر به وزارت و کتابت مؤیدالدوله پرداخت و پس از مراجعت به اصفهان سفرنامه بغداد را که روزنامه نامیده بود، برای استاد خود ابوالفضل بن عمید فرستاد. صاحب در اصفهان بساط ادب بگسترد و خواص شعراء و ادباء را به منادمت برگزید و حس خودخواهی و حب جاه و مقام و شوکت و احترام او روز بروز شدیدتر میشد تا در اندک مدتی در سن جوانی نام و صیت کرم خود را بوسیله شعراء به اطراف کشورهای پهناور اسلام بپراکند، تا آنجا که آیت بلاغت عربی در قرن چهارم شناخته شد. صاحب در این اوقات سرایی در اصفهان در محله باب دریه بساخت و در روز انتقال به سرای جدید هر یک از شعرا و ادباء را مأمور ساخت که قصیده ای در وصف آن سرا بسرایند و این قصیده ها بنام دیارات معروف شد. هر زمان استاد وی ابوالفضل بن عمید وزیر رکن الدوله ازری به اصفهان می آمد صاحب قصیده ای در تهنیت ورود و قصیده ای در تودیع وی میسرود و بدین وسیله مقام خود رااستوار میساخت. ( از رساله آقای بهمنیار ). صاحب در ترویج مذهب خویش سعی بلیغ داشت و در مدت نوزده سال که در اصفهان کتابت مؤیدالدوله میکرد سفری به شیراز و بغداد و ری کرد. در سال 359 - 360 ابوالفضل بن عمیددر سن شصت سالگی پس از سی ودو سال وزارت وفات یافت. رکن الدوله فرزند ابوالفضل یعنی ابوالفتح علی بن ابوالفضل بن عمید را بجای پدر به وزارت برگزید. وی جوانی ادیب بود لیکن تجربه اندک داشت ، بجای آنکه نظر پادشاه آینده را جلب کند در حفظ منافع رکن الدوله میکوشید. ابوالفتح شش سال وزارت کرد و تا رکن الدوله زنده بود نه صاحب و نه پسران رکن الدوله نتوانستند بدو گزندی رسانند. در سال 360 مؤیدالدوله وزارت اصفهان را به صاحب که تا این وقت سمت کتابت داشت تفویض کرد. در سال 365 رکن الدوله رنجور شد و برای تعیین ولایت عهد به اصفهان آمد و حکومت کشور را میان سه پسر خویش تقسیم کرد و ولایت عهد سلطنت را به عضدالدوله واگذار کرد. در سال 366 رکن الدوله در ری درگذشت و مؤیدالدوله صاحب را همراه خود از اصفهان به ری آورد و به نیابت عضدالدوله به حکومت نشست و به ابوالفتح پسر ابن عمید خلعت داد و صاحب را جزو کُتّاب او درآورد، ولیکن پس از چندی کدورت میان صاحب و ابوالفتح پسر ابن عمید ظاهر گشت ، و مؤیدالدوله چون از لشکریان دیلم که طرفدار پسر ابن عمید بودند میترسید صاحب را به اصفهان فرستاد و کینه ابن عمید را در دل گرفت و پس از مصادره اموال و شکنجه بسیار هلاک ساخت و صاحب بجای او بر مسند وزارت تکیه زد و از این پس ری مرکز ادبا و شعرا گشت.پس از مرگ رکن الدوله مؤیدالدوله بنام ولیعهد عضدالدوله به حکومت ری نشست ، لیکن فخرالدوله به طغیان برخاست. در سال 369 عضدالدوله لشکر به همدان کشید و بلادجبل را از فخرالدوله بگرفت و او به گرگان گریخت و به شمس المعالی قابوس پناهنده شد. عضدالدوله به همدان درآمد و تا ماه پنجم سال 370 در آن شهر اقامت کرد و آنگاه به بغداد بازگشت. در ماه صفر همین سال صاحب ازری به همدان آمد و عضدالدوله مقدم او را گرامی داشت. صاحب تا ماه ربیعالثانی در همدان بماند و در این ماه عضدالدوله بقصد بغداد و صاحب بطرف ری حرکت کردند.صاحب در این سفر ضیاعی چند از اطراف فارس را برسم اقطاع از عضدالدوله بگرفت. در سال 371 عضدالدوله لشکری به سرداری ابوحرب زیاد به ری فرستاد و برادر خود مؤیدالدوله را مأمور کرد که با آن لشکر به گرگان بتازد و قابوس و فخرالدوله را تعقیب کند. مؤیدالدوله و صاحب عباد به گرگان و طبرستان حمله کردند و آن بلادرا مسخر ساختند و قابوس به نشابور گریخت. زیاد با لشکر خود به بغداد بازگشت و صاحب و مؤیدالدوله در گرگان اقامت کردند. چون زیاد به بغداد رسید عضدالدوله به جرم اینکه وی هنگام ملاقات صاحب به احترام او از اسب پیاده شده و حشمت خود و خداوندگار خویش را شکسته زندانی کرد. قابوس و فخرالدوله که از گرگان گریخته بودند به حسام الدوله تاش فرمانفرمای خراسان پناه بردند. این سپهسالار بنا به امر امیر نوح سامانی لشکری مجهز کرد و به کمک قابوس به اتفاق فایق خاصه برای فتح گرگان روانه ساخت. فائق خاصه دو ماه گرگان را محاصره کرد و نزدیک شد که شهر را فتح کند، اما صاحب عباد وی را به وعده و نوید فریب داد تا هنگام جنگ سستی کرد و بگریخت و لشکر خراسان هزیمت شدند. گویند روزی صاحب را از وجود چند پیل در لشکر خراسان خبر دادند، وی گفت من از پیران رای زن میترسم نه از پیلان شمشیرزن. پس از شکست لشکر خراسان صاحب شعرا را فرمود تا قصاید بسیار در وصف آن جنگ و فتح و توصیف پیلانی که به غنیمت برده بود سرودند و این قصاید به فیلیات معروف است. صاحب پس از این فتح قطعه هجائیه ذیل را برای قابوس وشمگیر فرستاد: