جملاتی از کاربرد کلمه ذره سان
تا بتابید مهر رخسارت ذره سان گشته ایم شیدائی
من ز تاب آتش عشق تو ناپرواستم در هوای مهر رویت ذره سان شیداستم
شد ز مهر تو ذره سان خسرو هرزه گردی و باد پیمایی
برهنه پا و سرو تن همه چون خورشیدند ذره سان رقص کنان بی سرو بی دستارند
کجا نان ریزه ات موجود گردد ذره سان گر خود گه افطار باشد قرص مهرت گرده خوانی
پس آنکه ذره سان جانی که داری بر خورشید عالم تاب انداز
خالد اندر رقص و حالت ذره سان در هوای آفتاب کیستم؟
از ظهور آفتاب رویت ای بدر منیر هردو عالم ذره سان در عشق دروا آمده
ای دلبر بیمهر من بی مهر رویت ذره سان سرگشته و بیچارهام ای چارهام فریاد رس
تا شدی شهره چو خورشید همه ماهوشان را ذره سان بی سر و پا گشته هوادار تو بینم