ذاب

معنی کلمه ذاب در لغت نامه دهخدا

ذاب. [ ذاب ب ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ذب. بعیرٌ ذاب ؛ لا یتقارّ فی مکان واحد. شتر که در یک جای قرار نگیرد.
ذاب. ( ع اِ ) عیب. ( مهذب الاسماء ). ذام. ذَیم. ذان. ذین : آهو. || ( ص ) سخت تشنه چنانکه لبها خشک شده باشد از تشنگی. ( مهذب الاسماء ).
ذأب. [ ذَءْب ْ ]( ع مص ) راندن. ( زوزنی ). از پس راندن. ( منتهی الارب ). || دفع کردن. || خوار داشتن. ( زوزنی ). حقیر پنداشتن. ( منتهی الارب ). راندن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || فراهم آوردن چیزی را. ( منتهی الارب ). || ترسانیدن. || دفع کردن. || مذمت کردن. نکوهیدن. نکوهش کردن. || هموار ساختن. || ذأب قَتَب ؛ پالان ساختن. || ذأب غلام ؛ گیسو ساختن پسر را. || ذاب در سیر؛ بشتاب رفتن.
ذأب. [ ذَءْب ْ ] ( ع ص ، اِ ) آواز سخت. || غَرْب ٌ ذَاءْب ٌ؛ دلو بسیارجنبان در برشدن و فروشدن.

معنی کلمه ذاب در فرهنگ فارسی

آواز سخت .

جملاتی از کاربرد کلمه ذاب

و للعاشق الصب الذی ذاب و انحنی ا لم یأن ان یبکی علیه و یرحما
الا دمعی سارعت والهوا وقد ذاب قلبی هو والنوا
گفتمش یا مهجتی روحی فداک یا حبیبی ذاب قلبی فی هواک
قد ذاب قلبی یا بنی شوقا الی اهل الحمی خوش آنکه از یک جرعه می، سازی مرا از من جدا
قد ذاب قلبی یا بنی شوقا الی اهل الحمی