معنی کلمه خارک در لغت نامه دهخدا
آدمی را که خارکی درپای
نرود طرفه جانور باشد.سعدی.
خارک. [ رَ ] ( اِ ) نوعی از خرما میباشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( برهان قاطع ). خرما خارک. خرما خَرَک. بُسر. ( مهذب الاسماء ). غوره خرما. خرمای نرسیده ( مؤلف با استشهاد به اینکه الخالع، خارک پخته است معتقد میباشد که خارک خرمای نرسیده نیست ). خرمای خشک : اگر جزوی بسائی وبا شیره خارک سبز که خرمای خشک خوانندش به بینی باز افکنی رعاف باز گیرد. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).
خارک. [ رَ ] ( اِ ) گوش خارک.
خارک. ( اِخ ) جزیره ای است ازدهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر واقع در 37 هزارگزی جنوب باختر گناوه در خلیج فارس و طول این جزیره 85 هزار گز و عرض آن 4 هزار گز. ناحیه ای است مرطوبی و مالاریا خیز و سکنه آن 700 تن و مذهبشان سنی و شیعه و زبانشان فارسی و عربی است. آب آنجا از چاه و محصولاتش غلات و مرکبات و خرما میباشد. شغل اهالی زراعت و صید ماهی و دریانوردی است دارای گارد مسلح گمرک و دبستان است ارتباط آن با ساحل بوسیله کرجی میباشد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ). یاقوت در معجم البلدان آن را خارَک ضبط کرده است و می گوید جزیره ای است در وسط دریای فارس و این جزیره چون کوه بلندی است در میان دریا و چون باد مناسب وزد مراکبی که از عبادان حرکت می کنند و قصد عمان دارند در ظرف یک شبانروز به آنجا میرسند. این جزیره از اعمال فارس است و جَنابَه ( همان گناوه است ) و مَهروبان در مقابل آن بخشکی است چون شخصی قوی چشم از خارک به آنجا بنگرد آنجا بهر او کاملا هویداست. ولی رؤیت کوههای خشکی برای همه کاملاً آشکارا میباشد. یاقوت می گوید من به آنجا بسیار رفته ام و در آنجا قبری یافته ام که مورد زیارت اهالی است و مردم بر آن نذرها می کنند. اهل جزیره این قبر را قبر محمدبن حنیفه رضی اﷲ عنه می پندارند ولی تواریخ از این مطلب ابا دارند. ابوعبیده می گوید ابوصفره پدر مهلب ، ایرانی و از اهل خارک بوده و در آنجا بنام سخره نامیده میشده است و چون از آنجا بعمان آمد این نام معرب شد به ابوصفره تبدیل گردید. این ابوصفره در خارک بجولاهگی مشغول بود ولی چون ببصره آمد از سائسین عثمان بن ابی العاصی الثقفی شد و چون ازد به بصره مهاجرت کرد او با آنها بود و بر اثر بسالت و شجاعتش در حرب او را چون پسر خوانده ای بخود بستند و امثال این نوع پسر خوانده در عرب بسیار است. فرزدق می گوید: