حادثات

معنی کلمه حادثات در لغت نامه دهخدا

حادثات. [ دِ ] ( ع اِ ) ج ِ حادثة :
باغی کز او بریده بود دست حادثات
کاخی کز او کشیده بود دست روزگار.فرخی.شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفکانه کند.مسعودسعد.

معنی کلمه حادثات در فرهنگ عمید

= حادثه: بمان ز آتش غوغای حادثات مصون / چنان کز آتش نمرود بود ابراهیم (انوری: ۳۵۴ ).

معنی کلمه حادثات در فرهنگ فارسی

جمع حادثه
( اسم ) جمع حادثه پیش آمدها .

جملاتی از کاربرد کلمه حادثات

با کدامین دست بردی حادثات دهر را از جمال دلربایی آینه بسترده‌ای
چون قضا رنگ حادثات زند ناظرش حزم پیش‌بین تو باد
بسیار، چو حادثات گیتی نا خوش، چو بلای ناگهانی
سیلاب حادثات ز فریادیان ماست تا همچو کوه پای به دامن شکسته ایم
سری که بر در دارالامان نهاد تو را ز حادثات زمان سرخط امان گیرد
شاها ز حادثات فلک در کشیده ام آورد رنج حادثه کار دلم به جان
کلاه گوشه میمون اوست کشتی نوح هر آنگهی که بود حادثات طوفانی
جان را به فقر باز خر از حادثات از آنک خوش نیست این غریب نوآئین در این نوا
خاکساران ایمنند از ترکتاز حادثات پشتبان کلبه ما گرد ویرانی بس است
از حادثات دهر و جفاهای روزگار خود هیچ بود آنچه مرا در شمار بود