معنی کلمه جب در لغت نامه دهخدا
جب. [ ج ُب ب ] ( ع اِ ) چاه یا چاه بسیارآب دورتک یا چاه در مرغزار نیکو یا چاه سربرنیاورده یاچاه ناکنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، اَجباب و جِباب و جَبَبَه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بِئر. قَلیب. رَکِیَّه. حُفرَه. ( المنجد ) : و اجمعوا اَن ْ یجعلوه فی غیابت الجب. ( قرآن 15/12 ). و وضع جباب فی الطرق لیستقر فیها ماءالمطر. ( رحله ابن جبیر ). || توشه دانی که بعض آن رابر بعض دوخته باشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- جب الطلعه ؛ داخل طلعه خرما یا غلاف آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
جب. [ ج ُب ب ] ( اِخ ) موضعی است به بربر و از آنجا اشتر گاو پلنگ آرند. ( منتهی الارب ). مؤلف معجم البلدان آرد: شهریست نزدیک زنگبار در بربر که از آنجا زرافه آرند ومردم فارس از پوست آن کفش سازند. ( معجم البلدان ).
جب. [ ج ُب ب ] ( اِخ ) آب آمدن جائی است مر طی را. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
جب. [ ج ُب ب ] ( اِخ ) آبی است مرضبةبن غنی را. ( منتهی الارب ).
جب. [ ج ُب ب ] ( اِخ ) موضعی است میان قاهره و بلبیس. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
جب. [ ج ُب ب ] ( اِخ ) دهی است بحلب که آنرا جب الکلب نامند. گویند اگر سگ گزیده پیش از چهل روز آب آنرا خورد شفا یابد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
جب. [ ج ُب ب ] ( اِخ ) آبی است در دیار بنی عامر. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).