جان گسل. [ گ ُ س ِ / س َ ] ( نف مرکب ) تلف کننده ٔعمر. شکننده دل. ( ناظم الاطباء ). روح آزار. آنچه جان را گسسته سازد. پاره کننده جان. کشنده : کدام است گفت از شما شیردل که آید سوی نیزه جان گسل.دقیقی.دریغ این غم و حسرت جان گسل ز مادر جدا وز پدر داغ دل.فردوسی.پر آهی کشم از غم جان گسل به آهم رود بر هوا خشت دل.ملاطغرا ( از آنندراج ).
معنی کلمه جان گسل در فرهنگ عمید
آنچه باعث مرگ شود، کُشنده: کدام است گفت از شما شیردل / که آید سوی نیزهٴ جان گسل (دقیقی: ۷۰ ).
معنی کلمه جان گسل در فرهنگ فارسی
( صفت ) گسلند. جان کشنده قاتل .
جملاتی از کاربرد کلمه جان گسل
یکباره، بعد حادثهٔ جان گسل که شد از التهاب آتش آن، سینهها کباب
باشد ز دیو غمزه، ز دد، عشوه جان گسل غنج و دلال غول بود طرفه خوش ادا
کار من بنده پس از بدرود سر کاری که از هردیده رودها خون راند و از هردودمان دود مرگ انگیخت دو شب در کاخ بلند بنیاد بندگان والا و سه روز و یک شب بالا در بزم یار دیرینه و مهر اندیش بی کینه نواب اصفهانی که هنجار یکتائی ما را خود از همه بهتر دانی، دور از آن روی زیبا و گفتار شیوا بر جای باده گلرنگ و آوای چنگ خون دل به ساغر و ناله جان گسل از سینه بر اختر همی تاخت، شعر:
ز افعینفس جان گسل مسموم بوداین خسته دل جام شراب معتدل تعدیل کرد اخلاق را
شاید کزین خون بحل یاد آرد آن بی رحم دل ای تیغ هجر جان گسل زخم مرا کاری مکن
دریغ این غم و حسرت جان گسل ز مادر جدا وز پدر داغدل
جعد مقتول جان گسل باشد زلف مرغول غول دل باشد
نزدیک من چو طعن سنان است جان گسل زینسان که دور شد ز مسلمان سلام خلق
آهی برآور جان گسل اشکی ببار از خون دل بسرای ازین غم متصل
تپان درخاک و خون، چون نیم بسمل جان گسل دارد دل آزرده را، بیماری چشم جگر داری