جان پرور

معنی کلمه جان پرور در لغت نامه دهخدا

جان پرور. [ جام ْ پ َرْ وَ ] ( نف مرکب ) پرورنده روان. ( ناظم الاطباء ). روح پرور. آنچه جان را پرورش دهد. آنکه یا آنچه باعث تیمار جان شود :
تو از معنی همان بینی که از بستان جان پرور
ز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا.ناصرخسرو.هر بوسه کزو بقهر بستانم
چون آب حیات هست جان پرور.امیر معزی ( از بهار عجم ).مرا تا دل بود دلبر تو باشی
ز جان بگذر که جان پرور تو باشی.نظامی.بشیرین سخنهای جان پرورت
خداوند بودم شدم چاکرت.نظامی.داد بدو کاین می جان پرور است
زهر مدانش که به از شکر است.نظامی.بیا ساقی آن می که جان پرور است
بمن ده که جان مرادرخور است.نظامی.پی از هر خسی سایه پرورد بگسل
نظر بر عزیزان جان پرور افکن.خاقانی.در آینه دریغ بود صورتی کزو
بیند هزار صورت جان پرور آینه.خاقانی.دولت جان پرورست صحبت آموزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار.سعدی.درختست بالای جان پرورش
ولد میوه نازنین بر سرش.سعدی.گرستن گرفت از سر صدق و سوز
که ای یار جان پرور دلفروز.سعدی.و مشهور است مواضع جان پرور ومقامات متفرجات دلخواه... ( ترجمه محاسن اصفهان ص 24 ).
جان پروراست قصه ارباب معرفت
روزی برو بپرس و حدیثی بیا بگو.حافظ.- نسیم جان پرور ؛ باد ملایمی که روان را نشاط و شادابی بخشد. رجوع به جان پروردن شود.

معنی کلمه جان پرور در فرهنگ عمید

=جان بخش: بیا ساقی آن می که جان پرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است(نظامی۵: ۹۴۶ )، شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جان پروری (نظامی۵: ۸۶۶ ).

معنی کلمه جان پرور در فرهنگ فارسی

( صفت ) پرورند. جان و روان روح پرداز آنچه باعث تیمار جان شود.

معنی کلمه جان پرور در فرهنگ اسم ها

اسم: جان پرور (پسر) (فارسی) (تلفظ: jān parvar) (فارسی: جان‌پرور) (انگلیسی: jan parvar)
معنی: روح پرور، جان بخش

جملاتی از کاربرد کلمه جان پرور

خلوت شبها و هنگام سحر باده ی جان پرور اندر جام زر
حضرت جان پرور دستور شاه ای باستحقاق گیتی را پناه
به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد که بیتابانه آه از سینه کوثر برون آمد
مرا آن روز راه حرف با دلبر شود پیدا که خط سبز از آن لبهای جان پرور شود پیدا
تا جان دمی به قالب جان داده فراق همچون مسیح با دم جان پرور امدی
که سخن گوید از این سر لب جان پرور او تا بدانم که چه آورده جهان برسر او
گفت ای جان پرور خلق آمده همدم و پیوستهٔ حلق آمده
چون عقیق آبدار است و کمند تابدار آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار
گفتمش: آن شه که او را ناصر الدین است نام گفت: کردی زنده جان زین نام جان پرور مرا
تا نیاید به لبت جان گرامی همه عمر کامیاب از لب جان پرور جانان نشوی