معنی کلمه جان فروز در لغت نامه دهخدا
دُرّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غمزدا و لهو تن.منوچهری.نه آتش را خبر کو هست سوزان
نه آب آگه که هست از جان فروزان.نظامی.تا حسن جان فروز تو بینند عاشقان
بردار یکدم از رخ خود این نقابها.اسیری لاهیجی ( از ارمغان آصفی ).
جان فروز. [ ف َ ] ( اِخ ) نام سردار لشکری که تابع بهرام چوبین بود :
یکی بد کجا نام او جان فروز
که تیره شبا برگزیدی ز روز.فردوسی.