تابداری
معنی کلمه تابداری در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه تابداری
کمند مهر گیسو تابداری رفته از دستم ز سودا قید کاکل مشگباری کردهام پیدا
نور پرده تابداری کرده بود از نهیب او خماری کرده بود
زنگبار زلف او مویی بتافت زان چو مویش تابداری ماندهام