تابداری

معنی کلمه تابداری در لغت نامه دهخدا

تابداری. ( حامص مرکب ) تاب داشتن. || ( اِ مرکب ) کرباس تُنک که برای قاب دستمال و صافی بکار برند، پارچه تنک که بدان مایعات یا چیزهای نرم کوفته را پالایند. قسمی پارچه با چشمه های فراخ. کرباس فراخ چشمه. پارچه شل بافته که بیشتر برای خشک کردن ظروف تر بکار برند. کرباس شُلاته برای قاب دستمال و غیره ، قسمی جامه سست بافته.

معنی کلمه تابداری در فرهنگ فارسی

( اسم ) کرباس تنک که برای قاب دستمال و صافثی بکار برند پارچ. تنک که بدان مایعات یا چیزهای نرم کوفته را پالایند.

جملاتی از کاربرد کلمه تابداری

کمند مهر گیسو تابداری رفته از دستم ز سودا قید کاکل مشگباری کرده‌ام پیدا
نور پرده تابداری کرده بود از نهیب او خماری کرده بود
زنگبار زلف او مویی بتافت زان چو مویش تابداری مانده‌ام