معنی کلمه لابل در لغت نامه دهخدا
وجهک البدر لابل ِ الشمس لولم
یقض للشمس کسفة و اُفول.
ای میوه دل من لابل دل
ای آرزوی جانم لابل جان.فرخی.ای اختیار کرده سلطان روزگار
لابل که اختیار خداوند ذوالمنن.فرخی.یک هفته زمان باید لابل که دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری.منوچهری.با چنین پیران لابل که جوانان چنین
زود باشد که شود عقد خراسان تنظیم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).لابل امام فاطمی
نجل نبی و اهل عبا.ناصرخسرو.و هر هفت ( یعنی یَتّوعات ِ سبعه ) بد است و خوردن آن خطر است لابل زهر است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و شاخهاء بسیار زده و به شبکه اندر آمده است لابل که شبکه از شاخ او تمام شده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و استفراغ اندر این وقت بی منفعت باشد لابل که بامضرت بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بعد نفی برای تأکید ماقبل :
و ما هجرتک لابل زادنی شغفا
هجرٌ و بعد تراخ ِ لاالی اَجل.
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان لابل چراغ تابان بود.رودکی.نیست مردم ناصبی نزدیک من لابل خر است
طبعاو خروار هست و صورتش خروار نیست.ناصرخسرو.