لئیمی

معنی کلمه لئیمی در لغت نامه دهخدا

لئیمی. [ ل َ ] ( حامص ) صفت لئیم :
لئیمی و کژّی ز بیچارگیست
به بیدادگر بر بباید گریست.فردوسی.

جملاتی از کاربرد کلمه لئیمی

همچو لئیمی که سرِ سبزه‌ها گُم کند انگشتریِ پر بَها
ز دونان نیز صحبت را فرو کش مکن با هر لئیمی عمر ضایع
گر لئیمی پوشد آن کسوت بچشم اهل عقل هست بر پوشیده بی اندام و بر در زی سلام
یا لئیمی کو نماید بذل سیم یا جوادی کو کند مدح لئیم
چو راند از در خود قهر حق لئیمی را به میل نیل امانی و حرص جمع حطام
تنگ بر ما رهگذار دین شد است هر لئیمی راز دار دین شد است
نه که هر جا ز خاصه و عامه از لئیمی کنند هنگامه
که چرا جز من نجوم بی‌هدی قبله کردی از لئیمی و عمی
هر لئیمی که ز احسان و کرم رو کرده ست به فسون سخن او را به کرم باز آرد
چون لئیمی با هزاران عیب و عار روز و شب با خلق عالم آشکار