طاف

معنی کلمه طاف در لغت نامه دهخدا

طاف. ( ع ص ) رجل طاف ؛ مرد بسیارطواف. ( منتهی الارب ). بسیار طواف کننده.
طاف. ( اِخ ) نام رودی به دهستان علیاء نهاوند.

جملاتی از کاربرد کلمه طاف

و قال (ص): «انّ الارض دحیت‌ من مکة، و أوّل من طاف بالبیت الملائکة و ما من نبیّ هرب من قومه الی اللَّه الّا هرب الی الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّی یموت» و «انّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام» و «انّ حول الکعبة لقبور ثلاثمائة نبیّ» و «انّ بین الرّکن الیمانی الی الأسود لقبر سبعین نبیّا، و انّ بین الصّفا و المروة لقبر سبعین الف نبیّ»
بنگر آن باغ سیه گشته ز طاف طایف مکر ایشان باغ ایشان سوخته هم نایمون
میگوید بر پیغامبر تنگی نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّة، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سی مرد بود در نکاح، و کان طاف لیلة علی احدی عشرة امرأة بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الی الف، و زن خواستن بی‌ولی و بی‌شهود و بی‌مهر، و زن خواستن بلفظ هبة، و اذا وقع بصره علی امرأة و رغب فیها وجب علی الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّة. اینست خاصیّت رسول و کس را با وی در آن مشارکت نیست.
معلوم نیست نزد شما کاین نذیر مرگ اندر میان خلق چو طاف هر دریست