طاس زر. [ س ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ). || در افواه شنیده شده که صحرای شهر دربند به طاس زر موسوم است و مراد از عقرب ( در شعر زیر ) مردم شرور آنجا میباشند که در زمین زرخیزی مقام دارند. ( شرح دیوان خاقانی ) : گویند پر ز عقرب طاس زر است حاشا کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشتر.خاقانی.
معنی کلمه طاس زر در فرهنگ فارسی
کنایه از آفتاب عالمتاب است
جملاتی از کاربرد کلمه طاس زر
می را به سلام آید خورشید چو طاس زر گو طاس می و ساقی تا کار پدید آید
خورده می چندان به طاس زر که بر قرطاس سیم خور طلسم نو به آب زعفران انگیخته
بر بط کشیده رگ برون رگهاش آلوده به خون ساقی به طاس زر درون خون مصفا داشته
گویند پر ز عقرب طاس زر است حاشا کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشتر
بر پر زرین او ژاله گهر بر نهاد در وسط طاس زر زرین پر بر نهاد
طاس سیمابی مه تافته از پرچم شب طاس زر با می آتش گهر آمیختهاند