ضو
معنی کلمه ضو در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه ضو
دانند ارباب بصر کز شمس ضو یابد قمر شمس از تو دارد این اثر چرخ از تو دارد این نشان
چراغیست افروخته طبع شاعر ضو آنکه فزاید که روغن فزایی
تا که فشاند مطر وقت بهاران سحاب تا کند از تیر ضو رجم شیاطین شهاب
از آفتاب قبه خرگاه عفتش باشد در اکتساب ضو و زیور آفتاب
گرچه از یک نور یک ضو بردهاند آدم و خاتم دو پرتو بردهاند
شد ز جیب آن کف موسی ضو فشان کان فزون آمد ز ماه آسمان
از رای شاه گیرد نور و ضو آفتاب وز روی تو پذیرد زیب و فر آینه
مه و مشکاند مهان کهتر کیست که نه از مه ضو و نز مشک شم است
ای مهر همچو مه ز رخت کرده کسب ضو خال رخ تو برده ز مشک ختن گرو
جز مگر آید عنایتهای ضو کز جهان و زین روش آزاد شو