صبحدمان

معنی کلمه صبحدمان در لغت نامه دهخدا

صبحدمان. [ ص ُ دَ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب )هنگام صبح. بوقت صبح دم. بهنگام صبح دم :
صبحدمان دوش خضر بر درم آمد بتاب
کرد به آواز نرم صبحک اﷲ خطاب.خاقانی.دی صبحدمان چو رفت سیاره براه
سیاره اشک ریخت صد دلو آن ماه
دور از دم گرگ تا برآمد آن ماه
شد یوسف مسکین رسن سیمین چاه.خاقانی.

معنی کلمه صبحدمان در فرهنگ عمید

در هنگام صبح.

جملاتی از کاربرد کلمه صبحدمان

باده صاف و باد صبحدمان می دهد نکهت عبیر مرا
هر شام ز غم غنچه دلتنگم هر صبحدمان چو گل، پریشانم
ور، وی ز گریبان کف رخشنده برآورد تو صبحدمان ماه برآری ز گریبان
باشد شبی که تا به سحر راز گویمش و آن راز گفته صبحدمان باز خواهمش
گویم همه شب ز شام تا صبحدمان ای دولت طاهر علی باقی مان