صاحب نفس. [ ح ِ ن َ ف َ ] ( ص مرکب )مستجاب الدعوة. آنکه دم او را اثری است : با زنده دلان نشین وصاحب نفسان حق ْ دشمن خود مکن به تدبیر خسان.سعدی.آنانکه شب آرام نگیرند ز فکرت چون صبح پدید است که صاحب نفسانند.سعدی.
معنی کلمه صاحب نفس در فرهنگ عمید
۱. آن که نفسی گیرا دارد. ۲. کسی که دعایش اجابت می شود: با زنده دلان نشین و صاحب نفسان / حق دشمن خود مکن به تدبیر خسان (سعدی: لغت نامه: صاحب نفس ).
جملاتی از کاربرد کلمه صاحب نفس
سوم آنکه توبه کند و مدتی بر توبه خود ثابت و مستقیم باشد و پس از مدتی در بعضی از گناهان شیطان و نفس اماره بر او غالب شوند و از دفع آنها از خود عاجز شود، و از روی عمد و قصد مرتکب آن گردد و اما با وجود این، مواظبت بر طاعات نماید و اگر گناهانی را که قدرت بر آن نداشته باشد تارک باشد و همچنین در بعضی گناهان، عنان نفس خود را بگیرد و بعد از ارتکاب آن گناه هم قصد توبه از آن را بکند و بگوید: امروز و فردا توبه از آن خواهم کرد و لیکن نفس، هر روز او را فریب دهد و گوید: فردا توبه کن و به این سبب، توبه او تأخیر افتد و صاحب این درجه را صاحب نفس مسئوله خوانند و امید نجات به چنین شخصی نیز هست.
چو از اقران صاحب نفس نقصانست حالم را بدرویشان صاحب دل از اقران بی نیازم کن
نه هر جنبندهئی صاحب نفس شد کسی قدر نفس داند که کس شد
و او را پرسیدند از ایمان گفت: چهل سال در گبر کی بباید گذاشت تا مرد با ایمان رسد گفتند ایها الشیخ معنی این چه بود گفت: آنکه تا پیغامبران علیهم السلام را چهل سال نبود ایشان را وحی نیامد نه آنگه ایشان را در آن ساعت ایمان نبود نعوذ بالله لیکن آن کمال نبود باول که بعد از نبوت ایشان را حاصل شد اما که تو صاحب نفس اماره باشی ونفس گبرست به حکم حدیث تا ازگبر کی نفس خلاص نیابی با ایمان حقیق نرسی گفتند هیچکس از مقام محمد علیه السلام بگذشت گفت: خود و کس به مقام محمد نرسیده که هر دعوی کند که کسی از مقام او بگذشت یا بگذرد زندیق بود که نهایت درجهٔ اولیا بدایت درجه انبیا است.
سالکی صاحب نفس و فقیری پاک از هوس بوده. این شعر از اوست:
مرده دلی تا بکی خیز و بجو کاملی کامل صاحب نفس مالک ملک روان
کسی را میتوان صاحب نفس گفت که در عشق بتی ترک هوس گفت
درکشد هم سعد را هم نحس را هم ببلعد مرد صاحب نفس را