صاحب فراش

معنی کلمه صاحب فراش در لغت نامه دهخدا

صاحب فراش. [ ح ِ ف ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب )مریض و بیمار بستری : و او نیز رنجور و صاحب فراش بود. ( تاریخ طبرستان ). رکن الدین رنجور شد و صاحب فراش گشت و از حرکت عاجز ماند. ( جهانگشای جوینی ).ناگاه بعد از استحمام عارضه ای بر بدن او بازگشت که در خود گرانی می یافت و صاحب فراش گشت . || شوهر. || ( اصطلاح فقه ) در حدیث است : الولد للفراش و للعاهر الحجر؛ یعنی فرزند ازآن ِ پدر است و زناکار را خیبت و خسران.

معنی کلمه صاحب فراش در فرهنگ عمید

بیمار بستری.

معنی کلمه صاحب فراش در فرهنگ فارسی

مریض و بیمار بستری

جملاتی از کاربرد کلمه صاحب فراش

آورده‌اند کی استاد بوصالح را کی مُقری بود رنجی پدید آمد چنانک صاحب فراش گشت شیخ خواجه بوبکر مؤدب را گفت دوات وقلم بیار تا برای بوصالح حرزی املا کنم. پس فرمود کی بنویس، بیت: