صاحب عادل

معنی کلمه صاحب عادل در لغت نامه دهخدا

صاحب عادل. [ ح ِ ب ِ دِ ] ( اِخ ) وزیر ابوکالیجار مرزبان بن سلطان الدولة بود. بعد از فوت ابوکالیجار پسر وی منصور فولادستون به اغوای مادر خویش صاحب را به قتل رسانید. العظمة و البقاء للّه الملک المعبود. ( دستورالوزراء ص 123 ). و رجوع به حبیب السیر چ تهران جزء چهارم از ج 2 ص 158 و فهرست فارسنامه ابن بلخی شود.

معنی کلمه صاحب عادل در فرهنگ فارسی

وزیر ابو کالیجار مرزبان بن سلطان الدوله بود

جملاتی از کاربرد کلمه صاحب عادل

دی چو گفتند صاحب عادل شربت دارو از طبیبان خواست
پادشاهی را که باشد صاحب عادل وزیر گردد از اقبال صاحب پادشا صاحبقران
چنانکه صاحب عادل علاء دولت و دین به دست فتح و ظفر گوی دولت از میدان
چو رای صاحب عادل جهان را بنور عدل روشن کرد و آباد
بکام دل رسید از بخت شاه کامران سنجر بصدر صاحب عادل ضیاء دین پیغمبر
نصیر دین ز خدای جهان عطائی خواست رسید صاحب عادل بدو عطای خدای
پای تشریف صاحب عادل که جهان را به عدل صد عمرست
اختیارت کرد سلطان از ندیمان همچنانک‌ صاحب عادل ز فرزندان و یزدان از عِباد
هرچه در عالم ببینی خیر بینی زانکه هست عامر آن صدر دنیا صاحب عادل عمر
یگانه صاحب عادل محمد آنکه بود به نزد جودش دریا بخیل و ابر لئیم