صاحب سخن. [ ح ِ س ُ خ َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) سخن ور. ناطق. گوینده. - امثال : مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد. رجوع به امثال و حکم شود.
معنی کلمه صاحب سخن در فرهنگ عمید
سخنور، ناطق، گوینده.
جملاتی از کاربرد کلمه صاحب سخن
گرچه از آیینه طوطی می شود صاحب سخن طوطی آن خط، سخندان می کند آیینه را
هنگامه سخن به سخن گرم می شود صاحب سخن ز چشم سخنسار نگذرد
شود صاحب سخن اندر معانی بود قوتش چو آب زندگانی
نادان به گفتگو نشود صاحب سخن جغد از هزار آئینه گویا نمی شود
سخن را تاکنون پیرایهای بود که با صاحب سخن سرمایهای بود
سایه اقبالمندان است مفتاح امید مور را صاحب سخن صائب سلیمان میکند
تا بلبل از طرف چمن بر شاخ گل سازد وطن وندر سخن صاحب سخن مرغ غزل خوان خواندش
هم ز فیض فضل، در صدر هنر، صاحب سخن هم ز بذل مال، در ملک سخن، صاحب نصاب
کنیه ابواسحق از قدمیان مشایخ است از اهل بغداد، صاحب کرامات ظاهر، نظیر ابراهیم ادهم. شیخ الاسلام گفت: هزار و دویست واند شیخ شناسم ازین طایفه، درین طریق دو علوی شناسم از مشایخ، یکی ابراهیم بن سعد العلوی صاحب سخن و کرامات. ددیگر حمزهٔ علوی صاحب کرامات.
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد