صاحب درد. [ ح ِ دَ ] ( ص مرکب ) دردمند. مصیبت زده. آنکه دردی دارد : گر بود در ماتمی صد نوحه گر آه صاحب درد را باشد اثر.عطار. || آنکه جذبه و شوقی دارد : عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن کاندر این آخر زمان صدرزمان است آنچنان.خاقانی.عارفان درویش صاحب درد را پادشا خوانند اگر نانیش نیست.سعدی.
معنی کلمه صاحب درد در فرهنگ عمید
دردمند، مصیبت زده: گر بُوَد در ماتمی صد نوحه گر / آه صاحب درد را باشد اثر (عطار: ۳۷۸ ).
معنی کلمه صاحب درد در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه دردی دارد دردمند . ۲ - مصیبت زده . ۳ - آن که جذبه و شوقی دارد .
جملاتی از کاربرد کلمه صاحب درد
عارفان درویش صاحب درد را پادشا خوانند گر نانیش نیست
نباشد چون تو دیگر صاحب درد که بردی گوی معنی تو در این درد
می گدازد غیرت همچشم صاحب درد را آب گردم چون به دریا قطره ای واصل شود
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم
کسی آگه شود بر دردم ای جان به عشق او که صاحب درد باشد
احتمال سِرِّ صاحب درد را یار می باید و لیکن یار نیست
هر که غافل شد دمی از یاد دوست او نه صاحب درد و مرد جستجوست
نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد تو را گر خواب میگیرد نه صاحب درد عشاقی
که صاحب درد راز دوست دیدست حقیقت مغز اندر پوست دیدست
تیشه بالای سر فرهاد خونها خورد و گفت وه چه صاحب درد شیرین کار مردی داشتم