معنی کلمه شان در لغت نامه دهخدا
ز آب شور نقره و ریگ عسیله زاعتقاد
سالکان از نقره کان و از عسل شان دیده اند.خاقانی.کعبه شان شهد و کان زر درستست ای عجب
خیل زنبوران و مارانش نگهبان آمده.خاقانی.ز بد گر نیکویی ناید تو عذرش زآفرینش نه
که معذور است مار، ار نیست چون نحل ازعسل شانش.خاقانی.زانکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
آب چون آیینه شان انگبینی گشت از صفا.خاقانی.خلق تو از ابتدا تربیت نحل کرد
یافت از آن تربیت شان عظیم انگبین.سلمان ساوجی.|| و بعضی عسل غیرمصفی را نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).
شان. ( اِ ) جامه سفید بود که از هندوستان می آرند. ( تحفة الاحباب اوبهی ). جامه ای باشد سفید که از دیار هندوستان بیاورند. ( فرهنگ جهانگیری ). نوعی از پارچه سفید است که از هندوستان آرند. ( برهان قاطع ). جامه سپید که از هند آرند. ( فرهنگ رشیدی ).نوعی از پارچه سفید. ( غیاث اللغات ). جامه سفید که از هند آرند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). یک نوع لباس هندی است. ( اشتنگاس ). || برگ گل ظریفی که در عید نوروز بیکدیگر هدیه دهند. ( ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || ترتیب و تمشیت عروسی. ( ناظم الاطباء ). || حکم و فرمان. ( ناظم الاطباء ). || قالب کفشدوزی. ( ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || سنگ چاقو. ( اشتنگاس ).سنگ فسان. ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مبدل سان است. || معما. لغز. چیستان. ( اشتنگاس ). || علم. دانش. ( اشتنگاس ). || وکالتنامه. ( اشتنگاس ). معانی ذکر شده از ناظم الاطباء و اشتنگاس در جای دیگر یافت نشد. این معنی جای دیگر دیده نشد.