شادی مرگ. [ م َ ] ( اِ مرکب ) موتی که بسبب شادی بسیار که یکبارگی در طبیعت درآید پیدا میگردد. ( غیاث ). || ( ص مرکب ) آنکه از غایت شادی بمیرد. ( آنندراج ) : مگو از زخم شمشیرت ز جان بی برگ گردیدم مرا تیغت نکشت ، از شوق شادی مرگ گردیدم.طاهر وحید ( از آنندراج ).من که از تلخی دشنام شدم شادی مرگ چه توقع کنم از لعل شکرخای کسی. صائب ( از آنندراج ).|| ( اِخ ) نام جایی نیز هست. ( غیاث ).
معنی کلمه شادی مرگ در فرهنگ عمید
۱. مرگ از غایت شادی، مرگی که به سبب شادی مفرط ناگهان عارض شود. ۲. (صفت ) ویژگی کسی که ناگهان از شادی بسیار بمیرد: من که از تلخی دشنام شدم شادی مرگ / چه توقع کنم از لعل شکر خای کسی (صائب: لغت نامه: شادی مرگ ).
معنی کلمه شادی مرگ در فرهنگ فارسی
موتی که بسبب شادی بسیار که یکبارگی در طبیعت در آید پیدا می گردد .
جملاتی از کاربرد کلمه شادی مرگ
من و اندیشه بر گرد سرگشتن، معاذالله که شادی مرگ می گردم چو بوسم آستان تو
من که شادی مرگ می گردیدم از دشنام تلخ از شکرخند توچندین شکرستان یافتم
زاری ما در غم دل دید و شادی مرگ شد مردن دشمن ز تأثیر دعای ما مسنج
چراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشد ندارد آه حسرت هر که شادی مرگ می گردد
من که از تلخی دشنام شوم شادی مرگ چه توقع کنم از لعل شکرخای کسی؟
بیم آن باشد که شادی مرگ کردم چون حباب گر درین آب و هوایم خنده گاهی رو دهد
به فردا وعده داد امروز جان ناشکیبا را که شادی مرگ سازد، وعده فردای او ما را
ز غافل دیدنم بی برگ گردند مرا بینند و شادی مرگ گردند
می کند یک سخن تلخ مرا شادی مرگ گر نخواهی به شکرخنده دلم شاد کنی
جز این ز مردن خویشم فسوس نیست به سینه که زیر پای تو شادی مرگ خویش ندیدم