ساز و برگ.[ زُ ب َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اسباب و سامان. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم : ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال.ابوالعباس. || تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عُطرود. عتاد. عِدَّة. عُدَّة. ساخت. ساختگی.آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. ( فرهنگستان ) : ساز و برگ از سپه گرفتی باز تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز.نظامی ( هفت پیکر ). || ساز و برگ سفر. توشه. زاد. || زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت : چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ کت این تخت خون است و آن تاج مرگ.اسدی ( گرشاسب نامه ).رجوع به ساخت ، ساختگی ، برگ و ساز شود.
معنی کلمه ساز و برگ در فرهنگ معین
(زُ بَ ) (اِمر. ) تجهیزات ، ابزار و آلات .
معنی کلمه ساز و برگ در فرهنگ فارسی
آنچه از آلات جنگ و جامه و دیگر لوازم بسپاهیان دهند . برگ وساز، سازوسامان، آلات وادوات، توشه سفر
جملاتی از کاربرد کلمه ساز و برگ
براه عشق که زاری و عجز می طلبند ز ساز و برگ سفر چون جرس فغان بردار
چو مطرب کند ساز و برگ نوا رسد مرغ را خرمی در هوا
وان دگر گویند حق دان مرگ را خود نمی ساز ن د ساز و برگ را
چو این کرده شد ساز و برگ سفر تهیه نمودند و شد رهسپر
ز ساز و برگ سفر یک اراده دارم و بس که هست حامله صدگونه برگ و سامان را
هر دو آمد یکدگر را ساز و برگ من ندانم زندگی خوشتر که مرگ
با شروع جنگ جهانی اول، انگلیسها به بهانه جلوگیری از نفوذ آلمان با نیروی نظامی عظیم خود از دهانه شط العرب با کلیه ساز و برگ نظامی پیشرفته خود به عراق حمله کردند. دخالت نظامی انگلیس نه تنها بر خلاف تمام موازین بینالمللی بود بلکه این دخالت نظامی سلطه و استیلای کفار بر سرزمینهای اسلامی محسوب میگشت.
لاجرم هر روز راندم نزد وی قاصدی با ساز و برگ و راحله
گر دلت را ز مرگ یاد شود کی به این ساز و برگ شاد شود
بسیاری ریشهٔ واگذاری بنهفیس را به شارلمانی برمیگردانند که در زمان حملهٔ اعراب به اسپانیا که اروپا را تهدید مینمود برای جمعآوری سپاه و تأمین ساز و برگ و نیز تحریک و دادن انگیزه به جنگ مبادرت به ضبط قسمت زیادی از زمینهای کلیسایی برای واگذاری به نظامیان نمود. این واگذاری از همان ابتدا بنفیس نام گرفت.
ندیمان جمله چون نسرین و نرگس همه کردند ساز و برگ مجلس
یک نیستان خنده دارد بر تنم آزادگی تا به قید ساز و برگ بوریا افتاده ام