سابغ

معنی کلمه سابغ در لغت نامه دهخدا

سابغ. [ ب ِ ] ( ع ص ) دراز از هر چیز. ( منتهی الارب ). طویل ، آنچه بزمین میرسد، دراز شده بسوی زمین. ( شرح قاموس ). دراز مانند جامه و موی و زره و مانند آن. ( تاج العروس ). ذنب سابغ؛ دم تمام و دراز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( ترجمه صحاح ). || تمام از هر چیز. ( منتهی الارب ). کامل و وافی. ( ترجمه صحاح ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). جامع. شامل. || فراخ.( دهار ). فراخ و تمام شده از نعمت و معاش. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). معاش و نعمت و پول فراوان. ( ترجمه قاموس ) ( تاج العروس ). || رسنده. واصل. سبغ فلان الی بلده ؛ مال الیه و وصله فهو سابغ. ( اقرب الموارد ) ( ترجمه قاموس ). و این معنی مجازی است. ( تاج العروس ). || ( اِ ) دامن خود: دنباله ای است بافته متصل به خود که گردن و گوش را بپوشاند و آن را به فارسی زره خود گویند. بیضة لها سابغ؛ خود دامن دار. ( منتهی الارب ). || ( ص ) دارنده ذکر دراز. ( ترجمه صحاح ). فحل سابغ؛ نری است درازذکر و قضیب. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ). طویل الجردان. ( قطر المحیط ) ( ترجمه قاموس ) ( ترجمه صحاح ) ( تاج العروس ).

معنی کلمه سابغ در فرهنگ فارسی

دراز از هر چیز

جملاتی از کاربرد کلمه سابغ

شد نعمت ولای تو و اهل بیت تو ما را نصیب از کرم سابغ النعم
اینها مگر نه جمله زفیض وجود تست اتمم علیّ نعمتک ای سابغ النّعم
شاها «وفایی» از تو نخواهد به غیر تو چیز دیگر از آنکه تویی سابغ النّعم