معنی کلمه سائح در لغت نامه دهخدا
سائح. [ ءِ ] ( اِخ ) علی بن ابی بکربن علی هروی مکنی به ابوالحسن و مشهور بسائح ، در موصل متولد شده و در حلب اقامت داشته و بسال 611 هَ. ق. در همان شهر وفات یافته است. علی بن ابی بکر سفرهای زیادی کرده و بهمین مناسبت بسائح شهرت یافته است. ازتألیفات اوست : الاشارات فی معرفة الزیارات. الخطب هرویه. ( ابن خلکان ج 1 ص 377 ) ( ریحانة الادب ج 2 ص 146 ).
سائح. [ ءِ ] ( اِخ ) علی بن محمد علوی خراسانی صوفی مکنی به ابوبکر، از احفاد حضرت امام حسن بوده گویند اوکیمیاگری میدانسته و از ترس اولیای ملک بر جان خویش همیشه از شهری بشهری میرفته و پیش از سال 385 هَ. ق. وفات یافته است. او راست : الاصول ، الطاهر الخفی ، رسالة الیتیم ، کتاب الحقیر النافع، کتاب الشعر و الدم و البیض و عمل میاههما، الحجر الطاهر.کتاب الاصول. ( ابن الندیم چ مصر ص 506 ) ( ریحانة الادب ج 2 ص 146 ).