زاد و بوم. [ دُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مولد و وطن ؛ زادگاه و سرزمین مادری : دیوان گفتند خان و مان و زاد و بوم خویش چون به جایگه رها کنیم. ( اسکندرنامه چ سعید نفیسی ).
جملاتی از کاربرد کلمه زاد و بوم
چون ز مژگان برگشایم خون بدرد زاد و بوم ارغوانی حله پوشد خاک مشک اندای او
گر ز سر کار خویش آگه شدی چون دیگران شهد و زهر و کفر و دین را زاد و بوم دین مکن
بدو گفت ای هنرمند هنر جوی مرا از زاد و بوم خویش برگوی
ز زاد و بوم و خان و مان فتادن ز دست این بدست آن فتادن
و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت
نداند کسی اصل ایشان درست که چون بودشان زاد و بوم از نخست
هرگه که ز زاد و بوم رستیم بینی که ز مرد زاده باشیم
مهر زاد و بوم بر جانشان تند کاهلی و جهلشان بر من زند
وگر پارسی باشدش زاد و بوم به صنعاش مفرست و سقلاب و روم