ز پی

معنی کلمه ز پی در لغت نامه دهخدا

ز پی. [ زِ پ َ / پ ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) مخفف از پی. از عقب. پس از. بدنبال. در عقب. برای. بجهت. ازبهر :
بر همه شاهان ز پی این جمال
قرعه زدم نام تو آمد بفال.نظامی.مرغی که تاکنون ز پی دانه مست بود
درسوخت دانه را و پریدن گرفت باز.مولوی.بخاوران زپی چاشت خوان زر گستر
بباختر ز پی شام همچنان برسان.سلمان ساوجی.ملک دنیا ز پی طاعت دادار گزید
طالب گنج بیاید که به ویران گذرد.قاآنی.

معنی کلمه ز پی در فرهنگ فارسی

مخفف از پی از عقب پس از برای بجهت بدنبال

جملاتی از کاربرد کلمه ز پی

نگفتمت ز پی جنگ ساز رنگ مکن نگفتمت ز پی رزم تار عزم متن
غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست وان را که غم تو کشت فاضلتر ازوست
عاشقان پای غم از می به حنا می گیرند بیغمان می ز پی دفع الم می نوشند
دل ز پی جست و جو در بدرو کو بکو همره او دلبرش میبردش سو بسو
به کف نیزه یوسف بهادر ز پی چو شمشیر ایرج به پهلوی وی
کف لئیمش نشد ازحرص و آز جز ز پی زر ستدن هیچ باز
روزی و از قفا شبی و ز پی اختری با دو تیره ابر و دو ماه
ز درد و غصه جانم بر لب آمد ز پی صبح امیدم را شب آمد
رمضان گفت که دنیا نه سرای طربست کشتگاهی ز پی مردم عقبی طلب است
خواجه ز پی بود و غلامش به پیش داشت چراغی بکف آن پاک کیش